پرستو؛ روایت شکنجه‌ی غریب یک زن توسط شوهر

پرستو؛ روایت شکنجه‌ی غریب یک زن توسط شوهر
خبرگزاری رکنا اخیرا ویدئویی را منتشر کرده که بسیار تلخ و ناراحت‌کننده است. این ویدئو یک زن آبادانی به نام پرستو را نشان می‌دهد که از پی شکنجه‌های شوهرش نابینا شده و از مردم تقاضای کمک دارد.
برترین‌ها: پرستو نام یک زن جوان آبادانی است. ویدئوی روایت هولناک پرستو از خشونت خانگی روز گذشته در فضای مجازی سر و صدا زیادی به پا کرد. این ویدئو یک زن آبادانی را نشان می‌دهد که از پی شکنجه‌های شوهرش نابینا شده و از مردم تقاضای کمک دارد.
پرستو؛ روایت شکنجه‌ی غریب یک زن توسط شوهر
خبرگزاری رکنا در این باره به نقل از داریوش معمار، روزنامه‌نگار نوشته است: «همسر این زن گوشش را برید، چشمانش را کور کرده، دندانش را شکسته، دوسال او را به همراه پدر و برادرش شکنجه کرده. پرستو یک دختر و یک پسر دارد که همچنان در اختیار همسرش هستند. هیچگونه شکایتی درباره این ادعا در پلیس آبادان ثبت نشده و پیگیری خبرنگار ادامه دارد.»
روزنامه آفتاب یزد نوشت: حالا این ماجرا کاربران شبکه‌های اجتماعی را تحت تاثیر قرار داده و واکنش‌های آن‌ها را در پی داشته است.
یکی از کاربران در این باره نوشته است: «زندگی این خانوم که تباه شد فقط من دارم به سلامت روانی بچه هاش وقتی بزرگ شدن فکر می‌کنم».
یکی دیگر از کاربران اینطور می‌نویسد: «ممکن نیست ویدیوی پرستو را دیده باشم و همانجایی باشم که بودم. تهِ جهانم، تهِ هر جایی که روزنی رو به زیستن داره».
پرستو؛ روایت شکنجه‌ی غریب یک زن توسط شوهر
کاربر دیگری گفته است: «وای حالم آنقدر بده که توانایی بلند شدن ندارم. زانوهام سست شده و بدنم همه درد می‌کنه. انگار تمام شکنجه اون زن رو می‌خوام حس کنم بلکه کمی از دردش کم بشه».
کاربران دیگر نوشته اند: «داشتم کمی نجات پیدا می‌کردم تا اینکه قضیه پرستو رو خوندم و تا ته سقوط کردم. حجم وحشتناکیش تو مغزم جا نمیشه»، «پرستو با یک چشم نابینا شده، گوش بریده، دندان کنده شده و بدنی که همه جای آن آثار جراحت دارد حتی دیگرشبیه خودش هم نیست»، «ماجرای زندگی پرستو رو خوندم. این جنایت‌ها خیلی وحشتناکن و دو تا بچه هنوز تو اون خونه هستن. کودکیشون نابود شده.
کاش تا خیلی دیر نشده به دادشون برسن»، «از وحشت این همه خباثت تمام بدنم داره میلرزه! باور کردنی نیست این همه عذاب و شکنجه. نمیدونم چی بگم. خبیث و متعفن و سراسر خشونت.»، «هیچ وقت با دیدن یه کلیپ اینقدر حالم خراب و عصبانی نشده بودم ».
همجنین یک منبع آگاه در گفتگوی با رکنا گفت: «دراین خصوص پرونده‌ای در کلانتری ۱۳ قدس آبادان تشکیل شد  و به دادسرای آبادان ارسال گردید که دراین رابطه بازپرس قارایی بازپرس شعبه اول دادسرای عمومی وانقلاب آبادان حکم جلب رابرای مرد همسرآزارصادر نمود وتلاش برای دستگیری متهم در دستور کار پلیس آبادان قرار دارد»
شایان ذکر است که این زن جوان ۲ فرزند دارد که در حال انتقال به بهزیستی هستند.

بنان؛ صدایی بَم و گرم از دالان تاریخ

بنان؛ صدایی بَم و گرم از دالان تاریخ
غلامحسین بنان، خواننده‌ی برجسته ایران که به او لقب صدای مخملی داداه‌اند، در هشتم اسفند ماه سال ۱۳۶۴ خورشیدی درگذشت.
برترین‌ها: غلامحسین بنان ۱۵ اردیبهشت ۱۲۹۰ در تهران متولد شد. پدرش کریم‌خان بنان‌الدوله نوری و مادرش دختر شاهزاده رکن‌الدوله برادر ناصرالدین شاه بود. از شش سالگی به خوانندگی و نوازندگی ارگ و پیانو پرداخت و در این راه از راهنمایی‌های مادرش که پیانو را بسیار خوب می‌نواخت، بهره‌ها گرفت.
غلامحسین بنان
بنان در یازده سالگی نزد نی‌داود به یاد گیری آواز پرداخت. ضیاءالذاکرین، روحانی خوش صدا و سیف مربیان بعدی آوازی او بودند. او درسال ۱۳۲۱ وارد رادیو شد و نخستین کار‌های خود را در برنامه گل‌ها عرضه کرد. عبدالعلی وزیری او را به خالقی معرفی کرد و خالقی آزمایش صدای او را به ابوالحسن صبا سپرد. صبا درآمد سه گاه را که به پایان برد، از بنان خواست، در پی، گوشه «حصار» را بخواند و او آنچنان خوانده و با مهارت به «درآمد» فرود آمده که شگفتی و تحسین صبا و خالقی را برانگیخته است.
غلامحسین بنان
با بنیاد برنامه «گل‌ها»‌ی رادیو، از سوی «داود پیرنیا»، عرصه تازه و گسترده‌تری برای آوازخوانی‌های بنان پدید آمد. او پانزده سال تمام (۱۳۳۰-۱۳۴۵) پای ثابت در بخش‌های مختلف این برنامه (گل‌های رنگارنگ، گل‌های جاویدان و یک شاخه گل، ...) بود. در این برنامه‌ها، استادان طراز اول موسیقی سنتی، چون روح‌الله خالقی، ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی، احمد عبادی، حسین تهرانی، علی تجویدی، لطف‌الله مجد و.. با او همکاری و همراهی می‌کردند. ارکستر انجمن با صدای پخته بنان حال و هوای دیگری پیدا کرد. با تبدیل انجمن، به هنرستان عالی موسیقی، بنان نیز از سال ۱۳۳۲ به عنوان آموزگار آواز به استخدام اداره کل هنر‌های زیبای کشور درآمد.
نخستین بار گویا علی دشتی اصطلاح مخملی را در مورد صدای او بکار می‌برد. ابوالقاسم حالت صدای او را اقیانوسی می‌داند که در حیطه وصف نمی‌گنجد. روح‌اله خالقی می‌گوید: صدای بنان بسیار لطیف و شیرین و زیبا و خوش آهنگ است. کوتاه می‌خواند، ولی در همین کوتاهی ذوق وهنر بسیار نهفته است.
اما آنچه بنان را در زمان خود یگانه می‌کند تنها صدای خوش او که به خواب و بیدار مخمل می‌ماند نیست. بنان با آشنایی به ادبیات فارسی و شناختی که از دستگاه‌های موسیقی و نوع بکار گیری آنان دارد شعر و موسیقی را آنچنان استا دانه تلفیق می‌کند که به گوش و جان هر شنونده‌ای می‌نشیند.
غلامحسین بنان
بنان از معدود خوانندگانی بود که با نت آشنا بود و فراز و فرود صدای خود را می‌شناخت و بر همین اساس، در محدوده‌ای می‌خواند که به قول اهالی آواز، گُلِ صدایش بود و از این منظر، آهنگسازان بودند که باید خود را با او و دامنه صوتی‌اش همراه می‌کردند. صدایش نه جیغ داشت و نه بیجا و نابجا می‌خواند. دامنه صدایش نیز چندان بالا نبود.
غلامحسین بنان
کارشناسان در طبقه بندی صدا، صدای بنان را مایل به باریتون می‌دانند. باریتون که معنای لغوی آن سنگین و وزین است، اما باریتون بنان علاوه بر وزین بودن، عناصر لطافت و حجم و قدرت مناسب را نیز داشت، تا بتواند اثرگذارتر باشد. ابوالحسن صبا، اما صدای او را یک باس واقعی می‌داند.
اما زندگی غلامحسین بنان تحت تاثیر یک حادثه قرار گرفت. او در ۲۷ دی ۱۳۳۶ به همراه دو نفر از دوستانش در راه بازگشت از یک میهمانی به سمت خانه بوده که ناگهان در حوالی کاروانسرای سنگی یک تانکر نفتکش فاقد چراغ ایمنی عقب و پوشیده از گل و لای در مقابلش سبز می‌شود و تصادف شدیدی بین خودروی بنان و آن تانکر نفتکش رخ می‌دهد. بعد از برخورد شدید، بنان از ناحیه صورت و چشم‌ها آسیب می‌بیند.
غلامحسین بنان
از ماندگارترین ترانه‌های بنان می‌توان به آهنگ «آذربایجان» در مایه شور، «آمدی جانم به قربانت» در مایه بوسلیک، «الهه ناز» در مایه دشتی، «بهار دلنشین» در آواز اصفهان، «بوی جوی مولیان» در آواز اصفهان، تصنیف «توشه عمر» در دستگاه همایون، «یار رمیده»، «می‌ناب»، «خاموش»، «مراعاشقی شیدا»، «من از روز ازل»، «نوای نی» و سرود همیشه جاوید «ای ایران» در مایه دشتی اشاره کرد.
بنان «حالا چرا» و «کاروان» را بهترین آثار خودش می‌دانست و می‌گفت: «کاروان را برای بعد از مرگم خوانده‌ام». به گفته همسرش او در اواخر عمر خود هم دلبستگی عجیبی به ترانه «رؤیای هستی» پیدا کرده بود تا آنجا که با این آهنگ می‌گریست.
بنان از سال ۱۳۴۵ به مرور از حجم خواندن‌های خود کاست و اوایل دهه ۱۳۵۰ خواندن را کنار گذاشت. بنان که مدت‌ها از بیماری دستگاه گوارش و افسردگی رنج می‌برد، سرانجام غروب ۸ اسفندماه ۱۳۶۴ خورشیدی در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت.

آدم‌حسابی‌ها؛ مهندس پیر امیدیار؛ مقیم آمریکا

آدم‌حسابی‌ها؛ مهندس پیر امیدیار؛ مقیم آمریکا
پیر امیدیار کارآفرین و بنیان‌گذار و رئیس شرکت eBay است.
برترین‌ها: پیر امیدیار در سال۱۹۶۹ در پاریس به دنیا آمد. او تک فرزند یک زوج ایرانی است که در زمان تحصیلشان در پاریس با هم آشنا شدند. پدر و مادر پیر (که البته در ابتدا نام فرزندشان را پرویز گذاشته بودند)، هر دو از طرف خانواده هایشان برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شده بودند. پدر  او از جراحان اورولوژیست و مادرش دکترای زبانشناسی داشت و استاد دانشگاه سوربن بود. در ۶ سالگی ‌اش به دلیل پیشنهاد کاری به پدرش برای کار در یکی از بیمارستان‌ها مجبور شدند به آمریکا مهاجرت کنند  و مادرش نیز مشغول تدریس مطالعات زبان فارسی شد.
پیر امیدیار؛
علاقه‌اش به رایانه در دبیرستان «سنت اندرو»‌ی مریلند و در کلاس نهم شروع شد. اولین برنامه‌ی رایانه‌ای‌اش را در ۱۴ سالگی و در کتاب‌خانه‌ی همین دبیرستان نوشت. سر کلاس‌های مدرسه حاضر نمی‌شد و برای کار با رایانه به آزمایشگاه می‌رفت؛ بار‌ها هم به‌خاطر غیبت جریمه شد. مدیر مدرسه که علاقه‌ی پیر به رایانه و برنامه‌نویسی را دید به جای مقابله با آن تصمیم گرفت در این مسیر هدایتش کند. او از پیر خواست برای کتابخانه‌ی مدرسه برنامه‌ای بنویسد که خودش کارت‌های راهنمای کتاب‌ها را چاپ کند در عوض بابت کارش ساعتی ۶ دلار هم دستمزد بگیرد؛ هرچند مبلغ زیادی نمی‌شد، ولی همین انگیزه‌ای شد برای تلاش هدف‌مند در این زمینه.
پیر امیدیار؛
امیدیار بعد از دیپلم به دانشگاه تافتز سامرویل رفت تا در رشته‌ی مهندسی برق تحصیل کند اما در همین دانشگاه رشته‌ی خود را عوض کرد و لیسانس رشته‌ی علوم کامپیوتری را گرفت. او بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، در یک شرکت وابسته به «اپل» به نام «کلاریس» کارش را شروع کرد در آن‌جا برای کمک به برنامه‌نویسان مکینتاش اپل یک برنامه‌ی مدیریت حافظه نوشت. آن برنامه را به‌صورت آنلاین منتشر کرد و از کاربران خواست هر چقدر که می‌توانند بابت نرم‌افزار بپردازند؛ ولی معدود وجوه دریافتی به‌زحمت حتی هزینه‌ی اجاره‌ی صندوق پستی‌اش را تامین کرد.
پیر به همراه سه تن از دوستانش در ۱۹۹۱ یک شرکت نرم‌افزاری به نام Ink Development Corp در زمینه‌ی Pen-Computing  تاسیس کرد. از دل آن، یک وبگاه تجارت الکترونیک به نام eShop بیرون آمد که بعدها خود شرکت هم به همین نام تغییر داده شد.
پیر امیدیار؛
در سال ۱۹۹۵ در سن بیست و هشت سالگی، امیدیار شروع به نوشتن یک کد برای یک سایت اینترنتی کرد که باعث می‌شد افراد به صورت مستقیم بتوانند برای حراج اجناس با هم ارتباط برقرار کنند.، در چهارم سپتامبر ۱۹۹۵ یک سرویس آنلاین فروش اینترنتی به نام «اوکشن وب»  را راه اندازی کرد که بعد‌ها در سال ۱۹۹۷، به سایت حراج اینترنتی‌eBay تبدیل شد.
داستان شکل‌گیری وبگاه eBay بزرگ‌ترین حراجی آنلاین جهان به تابستان ۱۹۹۵ برمی‌گردد. پیر با «پالما وزلی» نامزد کرده بود؛ پالما کلکسیونر یک نوع بسته بندی آبنبات به نام Pez بود؛ او که می‌خواست مجموعه‌ی خود را تا حد ممکن کامل کند از پیر کمک خواست. امیدیار هم یک صفحه در وبگاه شخصی‌اش درست کرد و اسمش را Auction Web (حراجی وب) گذاشت تا مردم از طریق آن کلکسیون خود را برای حراج عرضه کنند.
در کمال تعجب این صفحه با چنان استقبالی از سوی خریداران و فروشندگان مواجه شد که پیر مجبور شد برای حراجی‌اش یک وبگاه مستقل درست کند؛ همان موقع بود که اسم حراجی را به eBay تغییر داد.
پیر امیدیار؛
جالب است که بدانید اسم ‌eBay دومین انتخاب امیدیار برای این سایت بود. اولین انتخابش «Echo Bay» بود که نام منطقه‌ای تفریحی نزدیک «دریاچه مید» نوادا در ایالات متحده آمریکاست. اما یک شرکت معدن کانادایی قبلا این اسم را انتخاب کرده بود. اولین چیزی که امیدیار فروخت یک «نشانه گر لیزری» شکسته بود که یک کلکسیون دار نشانه گر‌های لیزری شکسته، آن را خرید و همان جا پیر امیدوار شد که فروش هر چیزی ممکن است.
با دریافت هزینه بین ۲۵ سنت تا ۲ دلار برای قرار دادن هر آگهی حراج و درصد جزئی از هر فروش، توانست به راحتی به درآمد خوبی از محلی که برای اجماع خریداران و فروشندگان درست کرده بود برسد.‌eBay در سال ۲۰۰۲ مالکیت شرکت تجارت الکترونیک «پی پل»  را برعهده گرفت. این شرکت در سال ۲۰۰۵ هم سرویس گفت و گوی آنلاین «اسکایپ» را خرید، اما در سال ۲۰۰۹، ۶۵ درصد سهام آن را فروخت. در حال حاضر هفت درصد سهام eBay متعلق به امیدیار است. او دیگر مدیر eBay نیست، اما همچنان یکی از مدیران پی یل است.
پیر امیدیار؛
پیر با درآمدی که به‌دست آورده بود کم‌کم به فکر امور خیریه افتاد تا این‌که موسسه‌ی Omidyar Network را برای این منظور تاسیس کرد. این موسسه همچنین از سازندگان نرم‌افزار «ارتباطات اضطراری» حمایت می‌کند. این نرم‌افزار کمک می‌کند با استفاده از داده‌های فرستاده شده از طریق تلفن همراه کاربران، مسیر و نقشه‌ی مورد استفاده به تصویر کشیده شود.
در سال ۲۰۱۳، نام پیر امیدیار در لیست ۴۲ فرد ثروتمند آمریکا دیده می‌شد. او همچنین پنجمین میلیاردر فرانسه و ثروتمندترین ایرانی حال حاضر دنیا است. مجله فوربز اعلام کرده که خالص ثروت پیر امیدیار تا سپتامبر ۲۰۱۶ بالغ‌بر ۸٫۱ و تا ماه مه ۲۰۱۷، بالغ‌بر ۸.۷ میلیارد دلار بوده است.

آدم‌حسابی‌ها؛ مهندس سالار کمانگر، مقیم آمریکا

آدم‌حسابی‌ها؛ مهندس سالار کمانگر، مقیم آمریکا
«سالار کمانگر» یکی از جوانترین افرادی است که در شرکتی به بزرگی و عظمت گوگل توانسته به سمت‌های مدیریتی بالا از جمله مدیر عاملی یوتیوب دست یابد.
برترین‌ها: «سالار کمانگر» متولد ۱۹۷۷ در تهران است، او بعد از مهاجرت به آمریکا تحصیلات خود را در این کشور به ثمر رساند. با توجه به مهاجرت آن‌ها به شهر Merced، «سالار» به دبیرستان همان شهر رفت و جز موفق‌ترین دانش‌آموز‌های مدرسه قرار گرفت.
آدم‌حسابی‌ها؛ مهندس سالار کمانگر، مقیم آمریکا
او در رشته بیولوژی از دانشگاه استنفورد در سن ۲۲ سالگی فارغ التحصیل شد و سپس در همان سن کم در واقع در سال ۱۹۹۹ به استخدام شرکت گوگل در آمد. این موفقیت را می‌توان جز اولین دست‌آورد‌های «سالار کمانگر» دانست.   
«سالار کمانگر» در حالی که در استنفورد حضور داشت همیشه سعی داشته صنعت پیشرفته‌ای را پیدا کند که بعد از فارغ التحصیلی وارد ان شود و در عین حال به آن علاقه داشته باشد بنابراین لیستی از علایق خود را ترتیب اثر می‌دهد و عواملی که برای او هیجان انگیز هستند را می‌نویسد. او تصمیم گرفت به دنبال سه شرکت، چون گوگل، اسک جیوز و دایرکت هیت برود و بعد از ارائه رزومه و پر کردن فرم درخواست سعی کرد راهی حتمی برای پذیرش در مصاحبه پیدا کند و ثابت کند که می‌تواند یک کارمند با ارزش و نمونه باشد.
آدم‌حسابی‌ها؛ مهندس سالار کمانگر، مقیم آمریکا
یکی از معاوین سابق گوگل به نام «سرگئی برین» در سال ۱۹۹۹ به دانشگاه استنفورد بازگشته بود و سعی داشت که از طریق دانشجویان برای پیوستن به گوگل آن‌ها را راهنمایی و با آن‌ها صحبت کند و اطلاعات تماس خود را به ان‌ها بدهد.
«سالار کمانگر» بعد از طی چند هفته و تجزیه و تحلیل چشم انداز رقابتی، همراه با جستجو را آغاز کرد و اطلاعاتش را برای «سرگئی» فرستاد و بعد از چند هفته «سرگئی» و تیمش از او مصاحبه‌ای به عمل آوردند و در نهایت او استخدام شد.
 او در مصاحبه‌ای درباره غیر مرتبط بودن رشته‌ی تحصیلی خود با کاری که انجام می‌دهد گفته است: اوایل که به مدرسه می‌رفتم، بسیار مشتاقانه خیال پزشک شدن را در سر می‌پروراندم، تا اینکه زمانی را به تماشای طبابت پزشکان اختصاص دادم. از آن به بعد بسیار مشتاق شدم که دانشمند شوم. بعد‌ها وقتی دو هفته به صورت پاره‌وقت در گوگل مشغول شدم، فهمیدم که اعمالی که این کار من را با آن‌ها درگیر می‌کند، به من انرژی می‌دهد. درسی که من آموختم این بود که تنها تصور و خیالی که از یک کار داریم کافی نیست و باید از اینکه یک حرفه به صورت روزانه هیجان و انگیزه لازم را فراهم می‌کند، مطمئن شویم.»
آدم‌حسابی‌ها؛ مهندس سالار کمانگر، مقیم آمریکا
او در سمت نظارت بر طرح کسب و کار آغاز به فعالیت می‌کند و در همان سال اول یعنی سال ۲۰۰۰ اولین طرح کسب و کار گوگل را راه اندازی می‌کند همچنین در کنار وظایف گذشته مسئولیت عملیات حقوقی و مالی را هم عهده دار می‌شود.
«سالار کمانگر» به عنوان مدیر اجرایی سرویس ایمیل گوگل (جی‌میل) و نسخه‌ی وب جستجوی گوگل بود. اما شاید مهم‌ترین فعالیتی که «سالار کمانگر» و تیم او انجام دادند سرویس گوگل ادز بود. طریقه‌ی کار این سرویس به این شکل است که با پرداخت هزینه‌ای مدیران کسب‌وکار‌ها می‌توانند وب‌سایت خود را در صدر نتایج جستجو‌ها به اندازه‌ی که پول می‌دهند نمایش دهند. طبق آماری که وجود دارد امروزه ۹۶ درصد از درآمد‌های گوگل از این سرویس است. با همفکری که وجود داشت و با رشد سریع این سرویس او خیلی سریع توانست به ۱۰ مهندس برتر جوان گوگل تبدیل شود.
آدم‌حسابی‌ها؛ مهندس سالار کمانگر، مقیم آمریکا
پس از ۱۰ سال فعالیت در گوگل در سن ۳۲ سالگی بعد از برکناری «چاد هورلی» که دوران تقریبا ناموفقی در یوتیوب داشت به عنوان مدیرعامل این کمپانی بزرگ منصوب شد و تا سال ۲۰۱۴ در این جایگاه ماند. همچنین علاوه بر آنچه تاکنون گفته شد او وظایف مدیریت سیستم‌های جی میل، پیکاسا و گوگل تی وی را هم عهده دار بوده است. او، این روز‌ها یکی از مدیران ارشد اجرایی شرکت گوگل است.
«جان یوشایی» یکی از نویسندگان و سردبیران وب‌سایت فوربز در باره او نوشته است:« طبیعی نیست که شخصی به عنوان نهمین کارمند شرکت گوگل استخدام شود و به این حد در کار خود موفق باشد. این شرکت هم‌اکنون بیش از ۳۰۰۰۰ هزار کارمند دارد. پشت‌کار و علاقه‌ای که «سالار کمانگر» نسبت به کار خود دارد مهم‌ترین ویژگی او می‌تواند باشد. گوگل ممکن بود دیرتر از آن چیزی که فکرش را می‌کرد به این رشد از درآمد برسد، اما با تفکر و ذهنیت چنین شخصی خیلی زودتر به آن چیزی که هدف بود رسید.»

آدم‌حسابی‌ها؛ بانو آزاده تبازاده؛ مقیم آمریکا

آدم‌حسابی‌ها؛ بانو آزاده تبازاده؛ مقیم آمریکا
پروفسور آزاده تبازاده. دانشمند، شیمیدان مرکز مطالعاتى ایمز ناسا، کاشف علت فرسایش لایه اُزون است.
برترین‌ها: پروفسور «آزاده تبازاده» در سال ۱۳۴۶ در تهران متولد شد. او در سن ۷ سالگی به آمریکا مهاجرت کرد. وی دارای مدرک دکترای تخصصی (PHD) در رشته شیمی فیزیک از دانشگاه استنفورد کالیفرنیا و هم اکنون استاد دانشگاه استنفورد است.
آدم‌حسابی‌ها؛ بانو آزاده تبازاده؛ مقیم آمریکا
«پروفسور تبازاده» در طول مطالعات دکتری خود موفق شد به درک بهترى از چرایی اینکه جو قطب جنوب بیش از قطب شمال تحت تأثیر کاهش اُزون قرار گرفته است برسد.
او شیمیدان مرکز مطالعاتی «ایمز» ناسا است. «آزاده تبازاده» برای نخستین بار کشف کرد میان افزایش گاز دى اکسید کربن ناشى از محصولات مصرفى صنعتى در کره زمین و فرسایش لایه اُزون در مدار زمین رابطه مستقیم وجود دارد.
آدم‌حسابی‌ها؛ بانو آزاده تبازاده؛ مقیم آمریکا
او نشان داد که دمای سردتر لایه استراتوسفر قطب جنوب باعث می‌شود تا واکنش‌های خاصی صورت بگیرد و منجر به از بین رفتن اُزون شود. در استراتوسفر گرمتر قطب شمال اینگونه نبود. این مسئله او را به این نتیجه رساند که افزایش دمای سطح زمین و در نتیجه کاهش دمای استراتوسفر، می‌تواند منجر به کاهش بیشتر اُزون شود.
این امر او را به اولین دانشمندانی تبدیل کرد که بین کاهش اُزون و گرم شدن کره زمین ارتباط برقرار کرده است. به دلیل همین کشفیات به او لقب «ستاره ناسا» داده اند.
آدم‌حسابی‌ها؛ بانو آزاده تبازاده؛ مقیم آمریکا
این دانشمند برجسته کتابی با نام «کارآگاه آسمان» نوشته که در آن خاطرات خود را روایت مى کند. این کتاب برنده جوایز معتبر داستان نویسی شده و توسط نشریه Kirkus Reviews به عنوان یکی از بهترین کتاب‌های سال ۲۰۱۵ معرفی شده است.
هنگامی که هشت سال داشت از دایی خود که دانشجوی زمین شناسی بود یک ست وسایل و لوازم کودکانه‌ى آزمایشگاه شیمى را به عنوان هدیه برای نوروز دریافت کرد.
آدم‌حسابی‌ها؛ بانو آزاده تبازاده؛ مقیم آمریکا
همچنین کتاب سرگذشت ماری کوری را هدیه گرفت که برای اولین بار به او نشان داد که زنان می‌توانند دانشمندان موفقی باشند. «تبازاده» دریافت این هدایا را لحظات مهمی در ایجاد عشق و اشتیاق در خود به علم مى داند.
«پروفسور تبازاده» تاکنون بیش از شصت مقاله علمی منتشر کرده است. مجله تایم از او در ضمیمه علوم و تکنولوژی خود تقدیر کرد و عکس او را روی جلد مجله قرار داد.
آدم‌حسابی‌ها؛ بانو آزاده تبازاده؛ مقیم آمریکا
«پروفسور آزاده تبازاده» دارنده جوایز بسیاری از جمله مدال اتحادیه ژئوفیزیک آمریکا در سال ۲۰۰۱ است. او در سال ۱۹۹۹ «جایزه ریاست جمهوری» برای دانشمندان و مهندسان را دریافت کرده است. این جایزه بالاترین افتخار اعطا شده توسط دولت ایالات متحده به دانشمندان و مهندسان برجسته است.

خاطره‌ای از دیدار مارادونا با فوتبالیست‌های نابینا

خاطره‌ای از دیدار مارادونا با فوتبالیست‌های نابینا
اسطوره فقید فوتبال آرژانتین نه تنها در بین افراد سالم، بلکه در میان ورزشکاران معلول و نابینا نیز چهره‌ای محبوب بود.
خبرگزاری تسنیم: اسطوره فقید فوتبال آرژانتین نه تنها در بین افراد سالم، بلکه در میان ورزشکاران معلول و نابینا نیز چهره‌ای محبوب بود.
دیه‌گو آرماندو مارادونا اسطوره فوتبال آرژانتین و یکی از بهترین فوتبالیست‌های تاریخ بعدازظهر چهارشنبه 5 آذر ماه بر اثر ایست قبلی از دنیا رفت. مارادونا چهره‌ای بود که ورزشکاران زیادی با او خاطره دارند و در واقع از محبوبیت زیادی در میان ورزشکاران سایر رشته‌ها برخوردار بود.
یکی از این ورزشکاران «سیلویو وِلو» کاپیتان تیم فوتبال نابینایان آرژانتین است. وِلو از 15 سال قبل تاکنون خاطره‌ای از مارادونا را به یاد دارد و حالا آن را به اشتراک گذاشته است؛ خاطره‌ای که به دعوت شدن تیم فوتبال نابینایان آرژانتین توسط اسطوره فوتبال دنیا در سال 2005 به برنامه تلویزیونی «La Noche del 10» بازمی‌گردد.
وِلو در این باره می‌گوید: این موضوع در حالی امروزه در دستور کار قرار گرفته که 15 سال پیش کسی در این خصوص صحبت نمی‌کرد. مارادونا خیلی خوب و سخاوتمند بود و خفاش‌ها (لقب تیم فوتبال نابینایان آرژانتین) را به برنامه‌اش دعوت کرد و این فرصت را به ما داد تا فوتبال نابینایان را ترویج دهیم.
وی افزود: از آنجا که مردم بسیاری در سراسر دنیا این برنامه را دنبال می‌کردند، دیدار با مارادونا برای ما بسیار احساسی بود. ما حتی گپ و گفتی مختصر با یکدیگر درباره فوتبال نابینایان داشتیم. واقعاً برایم توصیف آن لحظاتی که در کنار بهترین فوتبالیست دنیا بودم، دشوار است و واقعاً احساس زیبایی داشتم.
10 سال پس از آن دیدار، مارادونا یک بار دیگر در کنار اعضای تیم فوتبال نابینایان آرژانتین قرار گرفت تا برای تیمی که خود را آماده حضور در بازی‌های معلولان منطقه پان‌آمریکا می‌کرد، بهترین آرزوها را داشته باشد؛ رویدادی که با نایب قهرمانی آرژانتینی‌ها همراه بود. وِلو در این باره عنوان کرد: برای همه ورزشکاران پارالمپیکی افتخار بزرگی است که حمایت فردی همچون که نماینده کشور در بالاترین سطح است را داشته باشند.
دریافت بدترین خبر
خفاش‌ها که در هتل مرکز ملی تمرینی حضور داشتند، پیامی را دریافت کردند که هیچکسی انتظارش را نداشت. وِلو در این باره گفت: همه ما احساس یکسانی از غم و اندوه داشتیم؛ اینکه دیه‌گو از میان ما رفته است. احساس عجبیی نداشتم و اشک می‌ریختم، زیرا مارادونا مثل یکی عضو خانواده‌ام بود. آقای فوتبال، ما را ترک کرد و کنار آمدن با این خبر کار سختی است.
سیلویو وِلو به دلیل استعداد خارق‌العاده‌اش در حرکت با توپ و موفقیت‌های زیادی که کسب کرده، با لقب «مارادونای نابینا» شناخته می‌شود. او در این باره می‌گوید: مقایسه من با مارادونا باعث افتخار است. من نابینا هستم و نتوانستم بازی مارادونا و گلزنی‌اش مقابل انگلیس را ببینم اما به نظرم لازم نیست که فوتبال را ببینید و باید آن را احساس کنید. من فقط می‌خواهم از مارادونا برای هر کاری که برای فوتبال انجام داد، تشکر کنم.

طعم خوش سینما برای نابینایان؛ به همت گلاره عباسی

طعم خوش سینما برای نابینایان؛ به همت گلاره عباسی
اگر بگوییم کارستان کارنامه گلاره عباسی «سوینا» بوده، بیراه نگفته‌ایم. حتی اگر بگوییم که او کارنامه خودش را به دو قسمت قبل و بعد از «سوینا» تقسیم کرده، باز هم اغراق نکرده‌ایم. بله؛ گلاره عباسی سال‌هاست به عنوان بازیگری گزیده‌کار حضوری پررنگ در دنیای نمایش و تصویر دارد، اما اگر قرار باشد آیندگان او را با یکی از کارهایش به خاطر بیاورند، فکر نمی‌کنم مخالفتی با این موضوع داشته باشد که او را با سوینایش به یاد آورند.
روزنامه شهروند - مریم نراقی: در سینمای سوینا خود شما هم رفته‌اید بنشینید و سینما را فقط به شکل توضیح صوتی تجربه کنید؟ یعنی چشم‌هایتان را ببندید و فقط به توضیحات گوش بدهید؟  من وقتش را نداشتم، ولی تعدادی از بازیگران این کار را کرده‌اند؛ یعنی چشم‌هایشان را بسته‌اند و فقط فایل صوتی را شنیده‌اند تا تجربه‌ای زنده از آنچه برای نابینایان کار می‌کنیم داشته باشند. اما در گذشته نقش نابینا هم بازی کرده‌ام که حالا که فکر می‌کنم می‌بینم خیلی از قاعده پرت بودم. فیلم‌نامه هم اصلا پرت بود و نمی‌دانستند درباره جهانی صحبت می‌کنند. ادعایی در این زمینه ندارم، ولی خوشحالم که با تمام سختی‌ها و بدون اسپانسر داریم کار را ادامه می‌دهیم.
اگر بگوییم کارستان کارنامه گلاره عباسی «سوینا» بوده، بیراه نگفته‌ایم. حتی اگر بگوییم که او کارنامه خودش را به دو قسمت قبل و بعد از «سوینا» تقسیم کرده، باز هم اغراق نکرده‌ایم. بله؛ گلاره عباسی سال‌هاست به عنوان بازیگری گزیده‌کار حضوری پررنگ در دنیای نمایش و تصویر دارد، اما اگر قرار باشد آیندگان او را با یکی از کارهایش به خاطر بیاورند، فکر نمی‌کنم مخالفتی با این موضوع داشته باشد که او را با سوینایش به یاد آورند. «سوینا» رادیوی اینترنتی برای توضیح‌دار کردن فیلم‌های سینمایی برای نابینایان است.
طعم خوش سینما برای چشمان بسته
گلاره عباسی با «سوینا» جهان نابینایان را تغییر داده است. خودش در طول مصاحبه اصرار دارد تفکیکی میان نابینایان و دیگر افراد نباشد و با هر نوع جداسازی مخالف است،، اما واقعیت این است که حالا نابینایان می‌توانند همانند دیگر افراد جامعه فیلم‌های روز سینمای ایران را روی پرده ببینند. به واسطه تلاش «سوینا» است که امروز به این فکر می‌کنیم که چرا باید محدودیت‌های جامعه به نوعی باشد که یک فرد نابینا از بسیاری از حقوق اولیه محروم شود. نابینایان حالا قرار است فیلم‌های جشنواره را هم همزمان با دیگران روی پرده ببینند و این یعنی همان تفکیک نکردنی که گلاره عباسی برایش تلاش می‌کند.
ماجرای «سوینا» از کجا شروع شد؟
چند ماجرا بود که هم‌زمانی پیدا کرد و کم‌کم به «سوینا» رسید. اول اینکه ما در حال ضبط یک‌سری کتاب‌های صوتی شاهنامه برای بچه‌ها بودیم و هیچ انتشاراتی هم همراه نمی‌شد. برای همین گفتیم خودمان آستین بالا بزنیم و ضبط کنیم. من و نیما رئیسی به شکل آزمایشی شروع کردیم و گفتیم کاراکتر‌های اسطوره‌ای فرهنگ‌مان نظیر رستم و سهراب و این‌ها را بخوانیم. تمام دغدغه من هم این بود که برای بچه‌های خاص یا بچه‌های نابینا چنین کاری را انجام بدهیم، اما بعد به این نتیجه رسیدیم که تفاوتی ندارد؛ وقتی می‌خوانی، چه فرقی دارد که برای بچه‌های نابینا باشد یا بچه‌های دیگر.
هم‌زمان با این اتفاقات بود که یکی از گویندگان نابینا از من دعوت کرد بروم و برنامه‌ای رادیویی با هم اجرا کنیم. آنجا که رفتم، مسئول این جریان، اشکان آذر شروع کرد صحبت‌کردن درباره بازی‌های من؛ گفت در «شهرزاد» خیلی خوب بازی کردی، در «کیمیا» فلان سکانست اینجوری بود، فلان سریال را بد بازی کردی یا چرا اصلا سریال فلان را رفتی بازی‌کردی! وقتی دیدم به این شکل است، تعارف و این‌ها را کنارگذاشتم و شروع به صحبت کردیم.
بعد هم اجرا را با آن‌ها ادامه‌دادم. ضمن اینکه گفتند اصلا فکر نمی‌کردیم بیایی. من هم در پاسخ گفتم این‌طور فضا‌ها برایم خیلی جالب است و ماجرای ضبط کتاب کودک را برای آن‌ها گفتم. هرچند هنوز هم باورنمی‌کنم این بچه‌ها با وجود اینکه نابینایی داشتند، تا این حد مسلط باشند. خلاصه شروع کردند از دنبال‌کردن سریال‌ها و فیلم‌ها گفتند و طوری تعریف کردند که شگفت‌زده شدم. هم‌زمان مشکلاتی هم مطرح شد که گفتم بگویید ببینیم می‌شود برای رفع آن‌ها کاری کرد.
همه نابینا بودند؟
بله. پسر نابینایی هم بود که گفت من همراه یک نفر می‌نشینم و طرف سکانس‌ها را توضیح‌دار می‌کند. در واقع برای من تعریف‌می‌کند. گفت خیلی دوست دارد چنین کسانی همیشه همراه او باشند و کار را خیلی راحت می‌کند. وقتی این را شنیدم، گفتم پس بیایید همه با هم جمع بشوید تا من فیلمی ببینم و هم‌زمان آن را برای شما توضیح‌دار کنم. اوایل با اشکان آذر در ماسوله شروع کردیم و قرار شد من بروم برای بچه‌های نابینای آنجا فیلمی را توضیح‌دار اجرا کنم. در همین مسیر با یکی از دوستان بسیار صمیمی نابینا به نام امیر سلیمانی آشنا شدم و گفتم من می‌خواهم فضا را گسترده‌تر کنم. همین شد که ما با پنجاه شصت نفر در مؤسسه‌ای فرهنگی به اسم «راش» شروع کردیم. بعد از آن کار را جلوتر بردیم و به سینما «چهارسو» رسیدیم که قرار شد فیلم «اجاره‌نشین‌ها» را توضیح‌دار کنم.
اتفاقا دیدم نخستین فیلمی که به این شکل توضیح‌دار کردید «اجاره‌نشین‌ها»‌ی داریوش مهرجویی بود. چرا «اجاره‌نشین‌ها»؟
چون می‌خواستم فیلمی را که توضیح‌دار می‌کنم، فیلم مهمی باشد، ضمن اینکه دوست داشتم فضای غمگینی هم برای شروع نداشته باشد. البته خودم هم عاشق «اجاره‌نشین‌ها» هستم و آن هم مؤثر بود. دلیل بعدی این بود که «اجاره‌نشین‌ها» برای توضیح‌دارکردن به آدم فضا می‌دهد. وقتی این کار را انجام‌می‌دادم، دوستان نابینای من هم نشسته بودند. داخل استودیو از آن‌ها پرسیدم این نوع توضیح‌دارکردن خوب بود؟ درست بود؟ اگر چیزی به ذهن‌تان می‌رسد، بگویید که بهتر انجامش بدهم. آن‌ها هم رهنمود‌های خوبی به من دادند؛ مثلا گفتند چرا سراغ فیلم‌های روز نمی‌روی؟ چرا فقط در فیلم‌های قدیمی باشیم؟ گفتند فایل صوتی این فیلم‌ها در رادیو نمایش وجود دارد و بعضی از این فیلم‌ها در رادیو به شکل صوتی پخش شده است.
در دوره‌های مختلف در رادیو، خاطرم هست که شروع‌کردند به بیرون‌کشیدن صوت از فیلم‌ها و پخش رادیویی‌شان. مثلا در شبکه فرهنگ هم چنین کاری شد. بعضی شبکه‌ها هم خلاصه فایل صوتی فیلم‌های مهم سینمای ایران را پخش می‌کردند.
اما ماجرای ما تفاوت داشت، چون ناگهان دیدیم که به سینما رسیده‌ایم و قرار شد فیلم‌های روز را توضیح‌دار کنیم. از آقای حبیب رضایی خواستم برای توضیح‌دارکردن فیلم «سرخ‌پوست» بیایند که ایشان هم (با توجه به اینکه در این فیلم بازی کرده بودند) قبول کردند.
بهتر نبود در ترکیب صدا‌ها از چهره‌ای دیگر دعوت‌می‌کردید؟ چون وقتی بازیگری هم خودش بازی‌کرده و هم اینکه بخواهد توضیح بدهد، شاید صدا‌ها ترکیب‌شود و تشخیص این دو را از هم دشوار کند.
بله، بهتر این بود که چنین کاری نکنیم. اما در «سرخ‌پوست» واقعا این اتفاق نیفتاد؛ آنقدر که آقای حبیب رضایی درخشان و خوب کار کردند. در هر حال به‌تدریج من این طرح را با دوستان نابینایم، امیر و اشکان هم مطرح کردم و حالا دیگر از صدای بازیگران یک فیلم در توضیح‌دارکردن همان فیلم استفاده نمی‌کنیم.
گفتگو را همین‌جا متوقف کنیم به علت پرسشی که ممکن است برای خیلی‌ها پیش آمده باشد. فرض کنید الان ما داخل سینما نشسته‌ایم، شما قرار است سکانس اول یک فیلم را توضیح‌دار کنید؛ چه کار می‌کنید؟ یعنی می‌خواهم بدانم اصلا این «توضیح‌دار کردن» یعنی چه؟
من از «شهرزاد» مثال می‌زنم که خیلی‌ها دیده‌اند. من سکانسی در «شهرزاد» دارم که در آن «اکرم» از پله‌ها بالا می‌رود. وقتی این صحنه را می‌بینم، توضیح‌دار‌کردنش یعنی اینکه می‌گویم: «اکرم از پله‌ها بالا می‌ره.» در این قسمت سکوت داریم و دیالوگی نیست. در این قسمت اضافه می‌گویم: «اکرم داره از پله‌ها بالامی‌ره، می‌ترسه، توی چهره اش نگرانی هست...» در واقع هر چقدر که این سکانس به ما اجازه می‌دهد، می‌توانیم احساسات و فضای موجود را هم برای مخاطب توضیح بدهیم؛ همه چیز بستگی به سکانس و لحظات مختلف در فیلم دارد. گاهی هم باید سریع‌تر بگوییم.
وسط پخش فیلم، Stop ندارید؟ یعنی این طور نیست که فیلم را متوقف و صحنه را توضیح‌دار کنید و بعد دوباره ادامه بدهید؟
نه، ما حتی فیلمی را هم که در استودیو ضبط می‌کنیم، وقفه‌نمی‌دهیم، چه برسد به این فیلم‌ها که آن‌ها را زنده پخش‌کرده‌ایم.
طعم خوش سینما برای چشمان بسته
چرا زنده؟
به خاطر کپی‌رایت. غیر از این نکته‌ای دیگر راجع به Stop کردن بگویم. چون ما می‌خواهیم فضای فیلم دقیقا همان چیزی باشد که در حال نمایش است، فیلم را متوقف نمی‌کنیم، بنابراین تمام شرایط را طوری در نظر می‌گیریم که انگار هیچ تفاوتی با فیلم‌های غیرتوضیح‌دار ندارد. جالب اینجاست که بعضی از دوستان بینای من هم که آمده و فیلم را به شکل توضیح‌دار دیده بودند، گفتند چقدر خوب بود، خیلی جا‌های فیلم کاملا برای ما جا افتاد، درحالی‌که قبل از این نفهمیده بودیم.
سابقه‌اش البته برمی‌گردد به بعضی کشور‌ها که در ایران ترجمه‌شده به نام «توضیح‌دار کردن». درست است؟
بله. پدیده‌ای است به نام «audio description» که در بعضی کشور‌های خارجی وجود دارد. توضیح در استودیو ضبط و با خط صوتی جداگانه در سینما برای نابینایان پخش می‌شود. ماجرای خیلی عجیبی هم نیست، فقط چیزی که باعث می‌شود کار ما متفاوت باشد، این است که به علت حق کپی رایت، زنده اجرامی‌کنیم. شاید بشود شبیه به گزارشگری فوتبال آن را توصیف‌کرد که هر کسی ممکن است روایت خودش را از آنچه می‌بیند، داشته باشد. درحالی‌که audio description قواعد خاص خودش را دارد. اما خب نوع «زنده» که ما آن را پیش‌گرفته‌ایم، طور دیگری است. حتی خطای انسانی هم در آن وجود دارد و حال‌وهوای کسی که روایت می‌کند، احساسات مختلفی در شنوندگان ایجاد می‌کند.
البته در گذشته چنین چیزی در فیلم‌های صامت وجود داشت. در ایران هم زمانی که هنوز دوبله به شکل معمول رواج نداشت، فردی را استخدام می‌کردند که در سالن راه‌برود و فیلم را هم‌زمان ترجمه کند که خودش نوعی توضیح‌دارکردن فیلم بود. ضمن اینکه گاهی شبیه به مرحوم ذبیح‌الله منصوری که چیز‌هایی از خودش به رمان‌ها اضافه می‌کرد، این مترجمان هم پا را فراتر می‌گذاشتند و شروع می‌کردند به توضیح‌دار کردن فیلم.
بله. این نوع کاری که ما انجام می‌دهیم، فقط برای نابینایان نبوده است و تفکیک‌سازی هم نمی‌کنیم. منتهی حرف من این است بیایید کمی عمیق‌تر فکر کنیم و ببینیم چرا سینما رفتن برای یک فرد نابینا سخت است؟ همیشه که نمی‌تواند همراه خانواده بیاید تا کسی برای او توضیح بدهد. هدف ما این است که سینما را برای نابینایان دسترس‌پذیرتر کنیم، حتی پرسنلی داریم که برای ورود نابینایان کمک می‌کنند، راهنمایی می‌دهند و تا خود سالن می‌برند.
ما در آسانسور‌های مجموعه‌های فرهنگی و تجاری‌مان هم مشکل داریم. گاهی آسانسور، گویا نیست و نابینا نمی‌داند باید چه طبقه‌ای برود یا پد طبقات، خط بریل نیست. با این حال، من همچنان تأکید می‌کنم که کار ما فقط برای نابینایان نیست و قرار هم نیست تفکیک‌سازی کنیم. حرف من این است که وقتی چنین کاری را شروع کرده‌ایم، طبیعتا نابینایان به علت محدودیت‌های مختلف در کشورمان ترجیح می‌دهند بیشتر شرکت کنند و ما هم قسمتی از صندلی‌های‌مان را اختصاصا برای آن‌ها در نظر می‌گیریم. بخشی از کار را هم خود نابینایان انجام می‌دهند، خودم هم ٢٤ساعته مشغول این کار هستم، درحالی‌که اسپانسر نداریم و گاهی دشواری‌ها و سختی‌هایی داریم که واقعا کار را کُند می‌کند.
در خانواده کسی را داشتید که نابینا باشد؟ چون با تلاش بی‌وقفه‌ای که برای این کار صرف می‌کنید، ممکن است هر کسی فکر کند، موتور محرکی وجود داشته که با این تلاش پیگیر جلو آمده‌اید؟ واقعا انگیزه پشت این کار چه بود؟
موتور محرک خود بچه‌های نابینا بودند. اکران‌های ما هم نوعی اکران تجربی بود. مخاطبی که سینما را دوست دارد، اما شرایطش برای حضور میسر نیست، طبیعتا انگیزه دیگر ما بود. درواقع کسانی که عاشق سینما هستند و من به آن‌ها می‌گویم مخاطبان گمشده سینما. وقتی شور و هیجان بچه‌های نابینا و مخاطبان نابینا را دیدم، اشتیاق خودم هم بیشتر شد، ضمن اینکه خودشان هم با ما همراه بودند و اشتباه‌های مرا تصحیح می‌کردند. ما اتاق فکری داریم که در آن بچه‌های نابینا نیازهای‌شان را مطرح‌می‌کنند و بر اساس آن سعی می‌کنیم مشکلات را برطرف‌کنیم.
تا به حال چند فیلم پخش کرده‌اید؟
«اجاره‌نشین‌ها»، «سرخپوست»، «آشغال‌های دوست‌داشتنی»، «قصر شیرین»، نمایش «مری پاپینز»، «خاله قورباغه»، نمایش «اشک‌ها و لبخندها»، «جهان با من برقص» و سریال «هیولا» که فایل صوتی‌شده‌اش را پنج روز در هفته در رادیومان پخش‌می‌کنیم.
چه کسانی تا به حال برای توضیح‌دارکردن آمده‌اند؟
حبیب رضایی برای «سرخپوست»، نیما رئیسی برای «آشغال‌های دوست‌داشتنی»، رضا کیانیان برای «قصر شیرین» و....
به هر حال، در سالن‌های خاصی مثل «چهارسو» مشکل گنجایش هم وجود دارد و تعداد محدودتری می‌توانند بیایند. به این مسائل هم فکر کرده‌اید؟ برای شهرستان‌ها چطور؟ برنامه‌ای ندارید؟
«چهارسو» ٣٥٠ نفر جا دارد، اما برای شهرستان‌ها فعلا نه، برنامه‌ای نداریم.
طبیعتا به دلیل امکانات کمتر شهرستان‌هاست؛ درست است؟
برنامه ما اول این است که برای بچه‌های شهرستان که نمی‌توانند بیایند، به شکل آنلاین پوشش سراسری کشوری بدهیم. اصلا رادیو را به همین دلیل راه‌اندازی کردیم، چون گفتیم بچه‌های شهرستان چه‌کار کنند؟ بعد به این نتیجه رسیدیم پوشش خبری بدهیم و رادیو «سوینا» را هم راه‌اندازی کردیم که همزمان به‌صورت آنلاین از شبکه اینترنتی پخش می‌شد.
اینجا مسأله کپی‌رایت چه می‌شود؟
به خاطر کپی‌رایت نمی‌توانیم صدای سالن را پخش کنیم، چون اگر پخش کنیم، ماجرای فیلم لو می‌رود. برای همین گزارش اکران آن روزمان را می‌دهیم. همیشه هم میهمان‌های ویژه‌ای داریم که با آنان مصاحبه و بخش می‌کنیم؛ مثلا رسول صدر عاملی، شبنم مقدمی، حبیب رضایی و. ماهی یک‌بار عزیزان شهرستانی، چه بینا و چه نابینا، می‌توانند رادیو سوینا را گوش کنند و جمعه‌ها هم گزارش اکران را.
طعم خوش سینما برای چشمان بسته
پس کسی نمی‌تواند فیلم را داخل خانه تماشا کند و توضیح را از طریق رادیو شما بشنود؟
نه، ما توضیح را پخش نمی‌کنیم، چون نمی‌خواهیم به کسی آسیبی بزنیم. در واقع اگر یک‌درصد هم فکر کنیم فیلمی لو می‌رود، این کار را نمی‌کنیم. البته در آینده احتمال دارد بتوانیم این نوع فعالیت را هم با مراعات کپی‌رایت انجام دهیم، اما، چون هنوز به توافق قطعی نرسیده‌ایم، درباره آن صحبت نمی‌کنم. فقط دقت کنید هدف ما این است که نابینایان در جریان سینمای روز قرار بگیرند. مثل فیلم «مری پاپینز» که افتتاحیه‌اش با بچه‌های نابینا بود و مخاطبش هم نابینایان بودند. ما در «سوینا» می‌گوییم می‌خواهیم بهترین و درخورترین کار را برای دسترسی نابینایان به سینما انجام بدهیم؛ بهترین فیلم، بهترین راوی، بهترین استودیو، بهترین سینما. یعنی به حداقل‌ها راضی نیستیم و سراغ بهترین‌ها می‌رویم.
اتفاقی که از آن حرف می‌زنید فعلا در آمریکا اجرا می‌شود؛ همان audio description که گفتید. جالب اینجاست که در تئأترشان هم چنین اتفاقی می‌افتد. شرکت‌هایی هستند که در این زمینه فعال‌اند، زمان‌هایی را به شکل «تور» مشخص می‌کنند؛ فرد نابینا در این تور‌ها ثبت‌نام می‌کند و می‌تواند یک ساعت قبل از اجرا بیاید و بالای سن برود تا دکور و صحنه و دیگر ادوات روی سن را لمس کند و با ابعادش آشنا شود. بعد می‌نشیند و از طریق گوشی، توضیحات را می‌شنود. البته شما در «مری پاپینز» مشکلی نداشتید، چون موزیکال بود، اما می‌توانستید توضیح هم ارایه کنید.
همان‌طور که گفتم، ما اتاق فکری داریم که در آن با افراد نابینا مشورت می‌کنیم. وقتی نشستیم و صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم که دو تئأتر را برای نابینایان در نظر بگیریم. به هر حال «اشک‌ها و لبخندها» و «مری پاپینز» فیلم‌ها و قصه‌های معروفی هستند که مخاطب ذهنیتی درباره آن‌ها دارد. با این حال، بچه‌های نابینا گفتند اگر ذهنیت هم نداشته باشیم، همین که موزیکال است، می‌توانیم ارتباط برقرار کنیم و لذت ببریم. این را تمام تماشاچیان و بازیگران هم فهمیدند. قبل از آن هم اعلام کردیم که این کار‌ها را قرار نیست صوتی کنیم، اما اگر علاقه‌مندان نابینا خواستند شرکت کنند، می‌توانند بیایند. حدود دویست نفری هم بودند که به این ترتیب ما کار را بردیم تالار وحدت.
در اکران فیلم‌ها، افرادی که نابینا هم نیستند کنار نابینایان توضیحات را می‌شنوند؟
بله، می‌شنوند. در واقع کار ما شبیه به یک Event است. نابینایان به همراه خانواده‌های‌شان و هنرمندان و علاقه‌مندان می‌آیند و شرکت می‌کنند و سینما برای گروهی که کمتر ممکن است به آن بروند، دسترس‌پذیرتر می‌شود.
چقدر می‌توانید جلوتر بروید و این اتفاق را همه‌گیرتر کنید؟ چون مثلا در همان آمریکا، اکران ویژه برای نابینایان ترتیب نمی‌دهند. همه سینما‌ها تعدادی گوشی ویژه نابینایان دارند که فرد نابینا می‌تواند بنشیند و زمان اکران، گوشی را در گوشش بگذارد و توضیحات را بشنود. در واقع زمان اکران، نابینایان می‌روند روی صندلی‌های ویژه یا گوشی تحویل می‌گیرند، بعد می‌روند کنار بقیه می‌نشینند و فیلم را با توضیحات می‌شنوند.
ببینید! ما هم الان داریم همین کار را می‌کنیم. اولی هم همین فیلم «شاهین» است که من خودم بازی کرده‌ام؛ فیلم سالار تهرانی متعلق به موسسه سینمایی داریوش. اما لازمه فراگیر شدن این اتفاق چیست؟ استانداردسازی سینما. این دیگر کار شخصی نیست که من بتوانم از عهده‌اش بربیایم. باید کمپین‌هایی تشکیل شود، سازندگان فیلم ترغیب شوند و جلو بیایند تا این کار کم‌کم فراگیر شود. کار من تک‌نفر نیست. ضمن اینکه من اگر جلو بیایم، یک عده متأسفانه می‌گویند حالا فلانی شده مدیر کل نابینایان! من از این حرف‌ها هم در این مدت زیاد شنیده‌ام. متأسفانه عده‌ای فقط اذیت می‌کنند و آزار می‌دهند؛ من البته از پا نمی‌نشینم.
هدف شما برای عده‌ای از سینماگران و علاقه‌مندان کاملا روشن است، اما متأسفانه در این سال‌ها بعضی‌ها فقط برای تبلیغات، نابینایان را دستاویز قرار داده‌اند. یعنی برای اینکه خودشان را نشان بدهند، در مناسبت‌های مختلف جلو پریده‌اند تا آنان را نردبان مقاصد خود کنند. برای همین، حرف بخشی از نابینایان این است که از ما به بهانه فعالیت‌های بشردوستانه و خیرخواهانه سوء استفاده می‌کنند. نمونه‌اش هم روز «عصای سفید» است که بعضی بنگاه‌های اقتصادی یا فرهنگی یک عده از نابینایان را جمع می‌کنند، چند تا کادو می‌دهند و کلا خداحافظ تا سال بعد!
ببینید! من چرا اسپانسر نمی‌گیرم؟ مگر آزار دارم؟ چرا از جیب خودم هزینه کرده‌ام؟ چرا آنقدر در این زمینه محتاط هستم؟ تمام هزینه‌ها را از طریق دوستان و آشنایان جمع می‌کنم. چرا؟ فکر می‌کنید اسپانسر گرفتن برای من کاری دارد؟ فقط برای این سراغ اسپانسر نرفته‌ام که مبادا استفاده تبلیغاتی از نابینایان صورت بگیرد. ضمن اینکه «سوینا» هم برایم مهم است. دوست دارم همه چیز تحت نظارت «سوینا» انجام شود تا این کار به خاطر فلان مبلغ پولی که قرار است وسط بیاید، به انحراف کشیده نشود. ضمن اینکه برای نابینایان هم اشتغال‌زایی دارد. چون من با خودم عهد کرده‌ام هزار تومان از این جریان برای خودم نداشته باشم و همه را به «سوینا» اختصاص بدهم. الان بلیت سینما، تئأتر و موسیقی برای نابینایان در دسترس نیست. وقتی «سوینا» جلوتر برود، ما می‌توانیم این‌ها را هم دسترس‌پذیرتر کنیم.
شاید سالی یکی، دو تا تئأتر موزیکال بیشتر روی صحنه نرود. چرا به تئأتر‌های دیگر فکر نمی‌کنید؟
مشکل تئأتر‌های دیگر، سالن‌های آن است. باید جای خاصی باشد که هدایت آن هم کار را دشوار نکند.
می‌توانید از گوشی‌های بی‌سیم هم استفاده کنید. فرد نابینا داخل سالن تئأتر بنشیند، گوشی را بگذارد و فایلی را که از قبل تئأتر را توضیح‌دار کرده بشنود.
من در این‌باره هم با بچه‌های نابینا حرف زده‌ام. سینک کردن این کار گاهی غیر ممکن است. ضمن اینکه صدایی که داخل گوشی می‌آید با صدایی که بازیگر روی سن دارد، تداخل پیدا می‌کند. می‌خواهم بگویم به تمام این راه‌ها فکر کرده‌ایم. پیچیدگی‌های زیادی دارد. در نهایت هم به این نتیجه رسیدیم که اجرای زنده از همه بهتر است؛ یعنی یک اجرا را در کل تئأتر ویژه نابینایان بگذاریم، آن هم البته تئأتر‌های برتر. چون باز هم دوباره پای تبلیغات و سوء استفاده پیش می‌آید.
هر کسی هر کار ضعیفی دارد، می‌آید و می‌خواهد به اسم نابینایان کارش را پررنگ کند. همین حالا هم متأسفانه گاهی بی‌فرهنگی‌هایی می‌بینیم؛ مثلا طرف به اسم نابینا می‌آید و در اجرای ویژه نابینایان شرکت می‌کند. چرا؟ چون صرفا می‌خواهد از بلیت رایگان استفاده کند. خب، این کار‌ها خوب نیست. به هر حال، ما که نمی‌توانیم دستگاه ویژه نابینایی‌سنجی کنار در بگذاریم. مردم باید خودشان مراعات کنند.
در اجرای «مری پاپینز» حتی وضعیت به شکلی شد که صندلی به خودم هم نرسید. حتی به دستیارانم هم گفتم این برای نابینایان است و حق ندارید بنشینید. یک عده هم این وسط سوء استفاده کردند که واقعا جای تأسف است؛ مثلا گفته بودیم نابینایان می‌توانند همراه داشته باشند. بعد دیدیم یک عده که بینا بودند، رفته‌اند دنبال نابینایی گشته‌اند که به بهانه او بیایند داخل سالن و مجانی تماشا کنند! در واقع از بیرون که می‌بینید، فکر می‌کنید عجب کار راحت و بی‌دغدغه‌ای است، اما وقتی وسط گود می‌آیید، می‌بینید چه مشکلاتی وجود دارد.
در این مدت به‌واسطه «سوینا» حشر و نشر بسیاری با نابینایان داشته‌ای. می‌توانی برایمان بگویی چه چیز‌هایی برای آنان در اولویت است و دوست دارند چطور با آنان برخورد شود؟ در واقع جهان فرد نابینا از منظر خانم گلاره عباسی چگونه است؟
این را برایتان بگویم که ما الان نابینایان توانایی داریم که می‌توانند بسیار موثر باشند، اما متأسفانه بلد نیستیم از آنان استفاده کنیم. چرا از پرسنل نابینا استفاده نمی‌کنیم؟ ما چندین منتقد ادبیات نابینا داریم، دکتری ادبیات، مترجم، متخصصان آی‌تی، موزیسین. من بین افراد گروهم کسی را دارم که در گروه کنسرواتورای میلان موسیقی خوانده است.
سردبیر رادیوی ما، امیر سلیمانی، که خودش فردی نابیناست، یکی از باسوادترین شخصیت‌هایی است که من دیده‌ام. تینا مترجم هم‌زمان است. ماهگل فوق لیسانس موسیقی است و استاد عود و کمانچه؛ او را به سامان احتشامی معرفی کردم که رفت و با او هم‌نوازی داشت. ادریس فتحی شاگرد اول دکتری ادبیات است. بین این‌ها نجار نابینایی داریم که کارهایش بی‌نظیر است. خانم نابینایی داریم که دکتری حقوق گرفته، به سه زبان مسلط است و حتی قله دماوند را فتح کرده است.
در ازای این‌همه موفقیت، ما برای آنان چه کار کرده‌ایم؟ تازه خیلی هنر کنیم فکر این هستیم که چه کار کنیم منوی رستوران‌ها را برایشان بریل کنیم! نمی‌خواهم بحث را به حاشیه ببرم، اما همه این مسائل وجود دارد. با این حال، من در حوزه فرهنگ متمرکز شده‌ام. در رادیویی هم که راه انداخته‌ام، با اطمینان می‌توانم بگویم با بهترین کیفیت کار می‌کنیم. تولید بچه‌های نابینای ما از کیفیت ٨٠ درصد رادیو‌های اینترنتی دیگر بالاتر است. این را از قول آقای رسول صدرعاملی می‌گویم. خانم احترام برومند وقتی برای مصاحبه با بچه‌های ما آمد واقعا از حجم اطلاعات بچه‌های نابینا در این رادیو تعجب کرده بود. آقای سامان احتشامی، حمید حامی و نیما رئیسی هر کدام به نحوی از توانایی این افراد صحبت کردند.
طعم خوش سینما برای چشمان بسته
در ماجرای جلسات نشر چشمه واقعا توانایی بالایی از خودشان نشان داده‌اند. درباره این جلسات هم توضیح می‌دهید؟
«سوینا» هر ماه با مشارکت نشر چشمه نقد و بررسی کتاب صوتی برگزار می‌کند. کتاب اولی که جلسه نقد آن را برگزار کردیم اثری بود از «میراندا جولای» با عنوان «هیچ‌کس مثل تو مال اینجا نیست». مجید سرایی، منتقد ما در کنار منتقد نشر چشمه حضور پیدا کرد. از برنامه «کتاب‌باز» تلویزیون هم تماس گرفتند که بروم آنجا صحبت کنم. گفتم من نمی‌خواهم بیایم؛ دوستان نابینای مرا دعوت کنید. چون همان‌طور که گفتم یکی از آن‌ها ادبیات خوانده، یکی زبان‌شناسی و... جلسه‌ای هم درباره کتاب «شازده کوچولو» داشتیم که قرار جالبی گذاشتیم.
به هر حال هر کس که این کتاب را می‌خواند ممکن است شیء یا مفهومی در آن برایش پررنگ باشد. قرار گذاشتیم بیشترین چیزی که احساس می‌کنیم در این کتاب روی ما تأثیر گذاشته، همراه خودمان در جلسه بیاوریم؛ یعنی نمادی از «شازده کوچولو» در جلسه بیاوریم. یک نفر گل سرخ آورده بود، یکی شال‌گردن و خلاصه هر کس چیزی آورد. سروش صحت هم میهمان‌مان بود.
خود من هم شال و گل آورده بودم. به پرستو (یکی از دوستان نابینا) هم گفتم چیزی به عنوان نماد با خودش بیاورد. حالا شما تفاوت ما را با هوش این آدم نابینا ببینید؛ وقتی به او گفتم چیزی را که با خودت آورده‌ای نشان بده، دست داخل کیسه‌ای کرد و یک دسته گندم بیرون آورد، لحظه‌ای با خودم گفتم شاید اشتباه کرده، چون گندم چه ارتباطی به «شازده کوچولو» دارد؟ پرستو نابینای مطلق و فردی فوق‌العاده اهل مطالعه و باسواد است.
گفت این‌ها تصویر من از مو‌های «شازده کوچولو» است! چون گویا در جایی از کتاب، روباه به «شازده کوچولو» گفته بود از این به بعد تو را ببینم یاد مو‌های تو می‌افتم. هر بار که این خاطره را تعریف می‌کنم، دچار احساسات می‌شوم. شما ببینید چقدر این تعامل زیباست؟ چرا نباید در کنار آن‌ها باشم و کار کنم؟ ما در واقع کاری برای نابینایان نمی‌کنیم، بلکه داریم از آن‌ها یاد می‌گیریم.
سابقه آشنایی جالبی را که با یکی از این دوستان داشتی برایمان بگو. می‌دانم که نقاط دراماتیک و تأثیرگذاری دارد که برای خوانندگان هم قابل تأمل است.
ابتدای کار سوینا، سرگردان بودم و نمی‌دانستم از کجا شروع کنم. هر کجا هم که سر می‌زدم یا ریجکتم می‌کردند یا پاسخ درست و حسابی نمی‌دادند. یادم است یکی از آن روز‌ها ناگهان دیدم پسر نابینایی وارد عطرفروشی شد. عطر‌ها را جلوی رویش می‌گذاشتند و او پشت هم بو می‌کرد، قهوه بو می‌کرد و دوباره یکی دیگر. داشت برای خودش عطر می‌خرید. پسر بسیار خوش‌تیپی بود. همان‌طور که نگاهش می‌کردم جلو رفتم و گفتم من گلاره عباسی هستم، مرا می‌شناسید؟
این فردی که می‌گویم تمام تاریخ رادیو را می‌داند؛ تمام جزئیات، گوینده‌ها، موسیقی‌ها و. حتی اوائل که می‌خواستم کار سوینا را در فضای مجازی پیگیری کنم. امیر به من یاد داد که چطور کانال تلگرام راه بیندازم. هر چیزی هم که می‌گذاشتم، حواسش بود. مثلا تماس می‌گرفت می‌گفت هشتگ نگذاشتی. آنقدر این پسر باهوش و بااستعداد است که گاهی دکتر ناظمی، معاون جهرمی، وزیر ارتباطات با او تماس می‌گیرد و مشاوره‌هایی دارند. بعد من متأسفانه می‌بینم فیلمی ساخته می‌شود به اسم «چشم و گوش‌بسته» که دارند ناتوانی نابینایان را تبلیغ می‌کنند!
شما برنامه‌ای در رادیو اینترنتی سوینا راه‌اندازی کردید به اسم «خیال عکس» که ایده خلاقانه‌ای داشت. اگر تمایل دارید درباره این برنامه صحبت کنید.
«خیال عکس» یکی از پرمخاطب‌ترین برنامه‌های سوینا بود. منصور ضابطیان در این برنامه عکسی را برای مخاطبان توضیح می‌دهد و توصیف می‌کند تا آن را مجسم کنند. برنامه‌سازی هم با یکی از نابینایان است. بچه‌ها با این برنامه عاشق جهان عکاسی شده‌اند؛ طوری‌که یک روز خانم جوادیان، خانمی فرهیخته از شهر رشت که با ما در تماس است، زنگ زد و گفت عاشق «خیال عکس» شده است.
گفت تا امروز نمی‌فهمیدم «سایه» چه معنایی دارد، اما آقای ضابطیان به‌قدری عکس را زیبا توضیح می‌دهد که این مفهوم برایم جا افتاده. مثلا نمونه‌هایی از سایه برگ روی درخت، سایه روی دیوار و... می‌آوردم. همین خانم روزی تماس گرفت و گفت حس و حالی غم‌انگیز دارد. شعر هم می‌گوید. در هر حال داشتیم با هم درد دل می‌کردیم که گفت من عکسی برایت می‌فرستم که احساس می‌کنم حال امروز من است. وقتی فرستادم تو به من بگو که حال من چیست. گفت آشپزخانه را چیده، چایی ریخته، پنجره را کمی وا کرده تا پاییز داخل خانه‌اش بیاید. خلاصه تعریف می‌کرد که چه کار‌هایی کرده برای گرفتن این عکس. برای همین هم عکس را فرستاده بود تا من احساسش را با دیدن عکسی که گرفته برایش بگویم.
دوربین‌های عکاسی برای نابینایان امکاناتی دارد که متوجه کادر باشند؟
بله، دوربین‌هایی هست که مثلا به آن‌ها می‌گوید کمی به راست بروند یا به چپ تا کادر درست بسته شود. من عکسی را که این خانم نابینا گرفته بود، برایش تعریف کردم. ایشان هم اجازه گرفت و این توضیح را در کانال عمومی نابینایان گذاشت. گفت خانم گلاره عباسی این توضیح را درباره عکس من داده. به این ترتیب دیگران هم آمدند و عکسش را توضیح‌دار کردند. نابینایان دیگر هم شروع کردند به چیدمان و عکس گرفتن و «خیال عکس» پا گرفت.
شما چه توضیحی درباره عکسش داده بودید؟
گفتم مفهوم عکس تو برای من این است که تنهایی هم می‌شود از زندگی لذت برد. گفتم جهان رو به پاییز ناشناخته‌ای باز است که می‌تواند زیبا هم باشد. او هم در کانال گذاشته بود و از دیگران خواسته بود نظر بدهند. نابینایان دیگر هم مشارکت کردند. منصور ضابطیان هم گفت من روزی پنج شش عکسی را که بچه‌های نابینا گرفته‌اند، توضیح می‌دهم و کمپینی در این زمینه می‌توانیم شکل بدهیم. منتها متأسفانه کارهایم در سوینا آنقدر زیاد است که نمی‌رسم.
ضمن اینکه هجمه‌ها گاهی غیرمنصفانه است. متأسفانه هر اقدامی که در این زمینه انجام می‌دهی، عده‌ای فقط به فکر تخریب هستند. از رادیو فرهنگ با من تماس گرفتند و اصلا نمی‌دانند چه کاری انجام داده‌ام یا سوینا چیست. به من می‌گویند گویا شما کار‌هایی کرده‌ای، می‌شود بگویی! به ایشان گفتم یعنی شما حتی سرچ هم نکرده‌ای بدانی ما چه کار‌هایی انجام داده‌ایم؟
خب وقتی نمی‌دانی، چه سوالی می‌خواهی بپرسی؟ می‌بینیم با بی‌ادبی جواب می‌دهد و می‌گوید: «باشه، خانم دغدغه‌مند!» تماس گرفتم با مدیر شبکه گفتم چطور کسی را که چیزی درباره کاری نمی‌داند، برای پرسش و پاسخ گذاشته‌اید؟ هم‌زمان شب می‌آیم خانه می‌بینم یک نفر ما را به سرقت متهم کرده می‌گوید شما اسم «داستان شب» را از کانال من برداشته‌اید. ما اسم پادکستی را گذاشته بودیم «داستان شب»، بعد دیدیم که آقایی آمده می‌گوید این اسم کانال من است و شما آن را به سرقت برده‌اید.
حتی قبل از سوینا، چهره‌هایی مثل مهران مدیری، شهاب حسینی، حسن فتحی و... حمایت کردند. شهاب حسینی ویدیویی داد و به مخاطبان جدیدی که به سینما می‌آمدند خوشامد گفت. حبیب رضایی، شبنم مقدمی و نیما رئیسی هم همین‌طور. نیما رئیسی که نزدیک به هجده قسمت سریال هیولا را برای ما به شکل رایگان توضیح‌دار کرد.
یا مهران مدیری که رایگان ویدیو فرستاد و تشکر کرد و بابت تماشای «هیولا» به نابینایان خوشامد گفت. رضا کیانیان همین‌طور. حامد بهداد فیلم جهان با من برقص را به‌طور زنده توضیح‌دار کرد. افشین هاشمی خاله قورباغه را، امین تارخ، احترام برومند، نیما جاویدی، پریناز ایزدیار، محمد بحرانی، سروش صحت، نرگس آبیار، داریوش فرضیایی و خیلی از عزیزان دیگر که با ما به شکل‌های مختلف همراه شدند و من ممکن است الان حضور ذهن کافی نداشته باشم که نام‌شان را ببرم