بنا بر اسناد و شواهد موجود، وحیده محمدی‌فر ناپدید شده است
جنایت فاجعه‌بار قتل داریوش مهرجویی و وحیده محمدی‌فر، همه‌مان را در شوکی عظیم فرو برد و واقع امر، دل و دماغی برای نوشتن، برای من یکی باقی نگذاشت.
فرزاد نعمتی طی یادداشتی در روزنامه هم‌میهن نوشت: جنایت فاجعه‌بار قتل داریوش مهرجویی و وحیده محمدی‌فر، همه‌مان را در شوکی عظیم فرو برد و واقع امر، دل و دماغی برای نوشتن، برای من یکی باقی نگذاشت. احتمالاً این حال و هوا بر بسیاری از تحریریه‌های روزنامه‌های کشور نیز حاکم بوده است و آنان نیز با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار صفحه یک روزنامه‌های یک‌شنبه را بسته‌اند. بااین‌همه، تماشای نوع واکنش روزنامه‌ها به این خبر برای من کمی عصبی‌کننده از آب درآمد.
بنا بر اسناد و شواهد موجود، وحیده محمدی‌فر ناپدید شده است
منظورم اینجا روزنامه‌هایی نیست که به گمانم در حد اهمیت این فاجعه، بدان نپرداختند؛ آنها که هیچ؛ مقصودم روزنامه‌هایی چون «جمله»، «سازندگی»، «پیام ما»، «اعتماد»، «آرمان»، «اقتصاد پویا» و حتی «هم‌میهن» خودمان است که به این خبر پرداختند و عکس یک خودشان را نیز به آن اختصاص دادند، اما در این بازتاب خبری، تصویر و گاه نام «وحیده محمدی‌فر» را زیر سایه «داریوش مهرجویی» بردند و بیشتر ترجیح دادند از فیلمنامه‌نویس، طراح لباس و دستیار کارگردانی که بیش از دو دهه است در سینمای مهرجویی ایفای نقش می‌کند و برای نمونه در نوشتن فیلمنامه آثاری چون «بمانی»، «مهمان مامان»، «سنتوری»، «نارنجی‌پوش»، «آسمان محبوب» و... با مهرجویی همکاری کرده است، به‌آسانی عبور کنند. باور بفرمایید مته به خشخاش نمی‌گذارم؛ حوصله چنین کاری را نیز در چنین احوالات بلاخیزی ندارم، اما به‌هرحال به قول قدیمی‌ها، «یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به مردم».
طبیعت_F پلاس
بنا بر اسناد و شواهد موجود، وحیده محمدی‌فر ناپدید شده است
تردیدی نیست که مهرجویی آدم خیلی‌خیلی شاخصی در هنر این مملکت بود. شکی نیست که حتی اکران فیلمی از او یا حتی سالگرد تولدش، می‌توانست بهانه‌ای برای هر روزنامه‌ای باشد که نقش او را با افتخار بر صفحه یک خود بزند. اما یک سوال؟ دلیل اهمیت مهرجویی چه بود؟ بله، نام هر کسی به‌عنوان سازنده فیلم‌های درجه یکی مثل «دایره مینا»، «هامون» و «اجاره‌نشین‌ها» روی پرده سینما بیفتد، حتماً آدم مهمی است اما به‌نظرم بخش عمده‌ای از اهمیت مهرجویی هم به مانور جسورانه و پیشروی‌ای برمی‌گشت که او از پس «هامون»، به‌خصوص در دهه 1370، با عطف توجه به «مسئله زن در جامعه ایران» ایجاد کرد و با ساخت «بانو»، «سارا»، «پری» و «لیلا» و بعدتر «بمانی» به ما گفت خانم‌ها و آقایان، وضع زنان در این جامعه، وضعی مطلوب نیست و باید به شرایطی انسانی‌تر فکر کرد که در آن زنان از مظلومیت و محرومیتی که گاه چونان هوایی که نفس می‌کشیم، عادی تصور شده است، به درآیند و اصلاً «نام» آنها به‌رسمیت شناخته شود. این راه را البته بهرام بیضایی خیلی پیش‌تر در این سینما آغازید و شکوفا کرد، اما مهرجویی نیز در این مسیر گام‌هایی قابل اعتنا برداشت و طرفه آنکه بخشی عمده از شهرت و محبوبیتی که او در میان مردم پیدا کرد، به بازتاب همین فیلم‌های دهه هفتادی او بازمی‌گردد. این مهرجویی بود که نام زنان را اسم فیلم کرد و به ما یاد داد که می‌توان زن و دغدغه‌ها و ذهنیت‌های او را چونان بنیادی‌ترین محور درام در میانه معماری فیلم نهاد و ذهن‌ها را به این پرسش مشوش کرد که به‌راستی شرایط زنان در این جامعه، مطلوب است؟
بنا بر اسناد و شواهد موجود، وحیده محمدی‌فر ناپدید شده است
همین نگرش‌های نو بود که در کنار انعکاس تحولات روزافزون اجتماعی که زنان را به عرصه عمومی کشانده بود، نقشی بارز نیز در خودآگاهی زنان و مردان ایرانی ایفا کرد و به ما فهماند جامعه‌ای که در آن حقوق نیمی از جمعیت نادیده گرفته شود، بد‌قواره و ناموزون است. حالا با این همه پیشینه، شما حال من را تصور کنید وقتی می‌بینم آن دسته از رسانه‌های ما که ازقضا صفحات یک‌ آن‌ها نشان می‌دهد متوجه اهمیت مهرجویی هستند، به‌راحتی از کنار نام هنرمندی به‌نام وحیده محمدی‌فر می‌گذرند و حتی او را به «همسر» داریوش مهرجویی تقلیل داده‌اند. ای داد، ای بیداد. آقاجان تحولاتی جدی در این مملکت در همین سال‌های اخیر رخ داده است. زنان راستی‌راستی آمده‌اند به وسط میدان و من نه‌فقط در این موضوع بلکه مدت‌هاست می‌بینم روزنامه‌های ما به اهمیت این دگرگونی دوران‌ساز پی نبرده‌اند.
بنا بر اسناد و شواهد موجود، وحیده محمدی‌فر ناپدید شده است
هنوز صفحات یک‌ ما پر است از نام‌های تکراری مردان کارشناس، منتقد، سخنران و... من این بازنمایی را ناقص می‌دانم. شاید گمان کنید پیازداغ ماجرا را زیاد می‌کنم، اما نه. مهرجویی زمانی در الماس 33 نوشته بود: «وقتی که آدم با یک خانم رانده‌وو (قرار) داره، هیچ‌وقت غذاشو شروع نمی‌کنه.» بعدتر اما از این توصیه‌ها گذشت. مریم در «بانو» به اینجا رسید که «باید بتونم تنهاییمو دربست قبول کنم. باهاش اخت بشم. بهش انس بگیرم» و سارای «سارا» هم در پاسخ شوهر پرمدعای پوشالی‌اش گفت: «من صلاحیت تربیت بچه‌رو ندارم؟ راست میگی من وظیفه واجب‌تری دارم، اول باید خودم رو تربیت کنم. آره برای همینه که دارم تو رو ترک می‌کنم حسام.» بله زنان خودشان را تربیت کردند و حالا نادیده‌انگاشتن‌شان فقط انکار نور حقیقت است.

نکات ناگفته از ازدواج یهوییِ پگاه آهنگرانی و آقای خواننده

نکات ناگفته از ازدواج یهوییِ پگاه آهنگرانی و آقای خواننده
شب گذشته علی عظیمی خواننده ی ایرانی با انتشار عکسی مشترک از خود در کنار پگاه آهنگرانی ضمن تبریک تولد آهنگرانی، خبر ازدواج شان را نیز اعلام کرد.
برترین‌ها: شب گذشته علی عظیمی خواننده ی ایرانی با انتشار عکسی مشترک از خود در کنار پگاه آهنگرانی ضمن تبریک تولد آهنگرانی، خبر ازدواج شان را نیز اعلام کرد. پگاه آهنگرانی مدتی است از ایران به آلمان مهاجرت کرده است. بسیاری از چهره های سرشناس این وصلت را تبریک گفتند.
نکات ناگفته از ازدواج یهوییِ پگاه آهنگرانی و آقای خواننده
علی عظیمی 46 ساله در زمینه موسیقی راک آلترناتیو ، راک ایرانی و هارد راک به فعالیت مشغول است. او دارای مدرک لیسانس مهندسی مکانیک از دانشکده فنی دانشگاه تهران و فوق‌ لیسانس همان رشته از یکی از دانشگاه‌ های انگلیس است و از سال ۱۳۸۸ به عنوان یکی از اعضای اصلی با گروه موسیقی راک «رادیو تهران» همکاری می‌کرد که به دلیل مهاجرت علی عظیمی به لندن و فراهم نبودن شرایط مهاجرت بقیهٔ اعضای گروه، این همکاری ادامه نیافت و علی عظیمی به صورت مستقل، کار موسیقی را ادامه داد و تاکنون ۵ آلبوم منتشر کرده است. آلبوم دوم او، آلبوم «آقای پست» و به ویژه آهنگ «پیش‌درآمد» وی از این آلبوم بسیار مشهور شد.
نکات ناگفته از ازدواج یهوییِ پگاه آهنگرانی و آقای خواننده
همان طور که در جریان هستید در یک ماه گذشته چهره‌هایی همچون ،محمدرضا گلزار ، بهرام رادان ،آناهیتا همتی هم ازدواج کرد‌ه‌اند.
یکی از کاربران در این رابطه و به طنز نوشت: بعد از پگاه نوبت کیه؟
دیگری نوشت: آدم حسابی بودن یعنی علی عظیمی و پگاه جان آهنگرانی نه رضا گلزار و بهرام رادان که دوست داشتنشون هم شواف کردنه
ارغوان گفت: فکر کنم لاچری بازی داره خز میشه برای همین یه همچین عکس شیک و اصیلی اینجوری به دل میشینه
در نهایت محمدجواد هم در واکنشی بامزه گفت: بله دوستان علی عظیمی هم باد شدش رفت تو موهای پگاه آهنگرانی تا ببینیم بعدی کیه؟
نیکی سرمدی، منتقد سینما هم در واکنش به این خبر و در یادداشتی درباره این بازیگر نوشت: پگاه آهنگرانی به راستی که هنرمند نابی است که همیشه دغدغه جامعه اش را داشته و دارد. او در ۱۵ سالگی با فیلم دختری با کفش های کتانی خوش درخشید و به دل‌ها نشست و از آن دسته هنرمندانی است که سال‌هاست همچون مادر کارگردانش،خانم منیژه حکمت ، دغدغه سیاسی و اجتماعی داشته و دارد. او در اولین تجربهٔ کارگردانی مادرش در فیلم زندان زنان در سه نقش بازی کرد و این روز ها هم در غربت، استوار و پر قدرت قدم بر میدارد و مثل همیشه با هنرش به مسائل جامعه می‌پردازد.
نکات ناگفته از ازدواج یهوییِ پگاه آهنگرانی و آقای خواننده
صفحه اینستاگرام بانوان سینما نیز ضمن تبریک تولد این بازیگر نوشت: مسیر شخصی، فردیت، تضاد با دنیای پیرامون، جملگی ویژگی‌های شخصیتی جذابی برای هر انسان است... طبیعتا هر فرد به تناسب ضریب هوشی و استعداد و توان اجرایی برای رسیدن به فردیت قابل ذکر و یادآوری برای اطرافیان و آیندگان در تلاش است. که آیا با همه زیستی که در گذار تند و تیز عمر خود دارد خواهد توانست رد و نشانی، اثری، یادی، خاطره‌ای از بودن و زیستنش برجای بگذارد؟ همه در تلاشیم و مخصوصاً وقتی به این می‌اندیشیم که حتی خود نیز عزیزترین رفتگانمان را در فاصله زمانی کوتاهی، اکثرا، به فراموشی و خاطرات محو می‌سپاریم پس چه بر سرمان خواهد آمد؟ پس ترس برمان می‌دارد. ذهنمان دائم در طلب چیزیست، و طبیعتا بیشتر خود را به حواس‌پرتی و بی‌خیالی و ندانستن می‌زنیم تا کمتر آزار ببینیم.
نکات ناگفته از ازدواج یهوییِ پگاه آهنگرانی و آقای خواننده
راستش شاید همه این‌ها ربطی به یادداشت تولد پگاه آهنگرانی نداشت! ولی همینکه خواستیم در مورد او فکر کنیم و متنی برای تولدش روی صفحه کاغذ بیاوریم، ایده فردیت و تلاش برای جاودانگی به ذهنمان رسید. او البته که مثل اکثر ما در میانه راه است ولی به راحتی میتوان با مرور چند خطی زندگی شخصی و کاری‌اش الگوی متفاوت از این دنیای تکراری یافت و تحسینش کرد.

شجاع‌ترین زن سینمای ایران که به اندازه کافی دیده نشد

شجاع‌ترین زن سینمای ایران که به اندازه کافی دیده نشد
فرزانه تاییدی زندگی تلخ و غم‌انگیزی داشت اما او از لحاظ قدرت بازیگری، یکی از درجه یک‌های تاریخ سینمای ایران شناخته می‌شود.
برترین‌ها: فرزانه تاییدی زندگی تلخ و غم‌انگیزی داشت اما او از لحاظ قدرت بازیگری، یکی از درجه یک‌های تاریخ سینمای ایران شناخته می‌شود. او در سال‌های فعالیت خود فیلم‌های مهمی بازی کرده و به بهترین شکل ممکن هم این نقش‌ها را ایفا کرده است.بانویی سخت،پرشور، زخم خورده و خشمگین اما ایستاده و خروشان.
شجاع‌ترین زن سینمای ایران که به اندازه کافی دیده نشد
اولین تجربه‌ی او در حوزه بازیگری به سال‌های نوجوانی‌اش بازمیگردد. زمانی که یکی از دوستانش نقش دختری فرانسوی در نمایشی به کارگردانی رکن‌الدین خسروی را به او پیشنهاد داد. فرزانه در آن سال‌های نوجوانی که نسبت به توانایی خود اطمینان کامل نداشت، به شدت نگران تایید کارگردان بود.او عاشق بازیگری بود و حالا فرصتی فراهم شده بود که رویاهایش را به حقیقت تبدیل کند. طی چند جلسه حضور تمرینی در سالن هنرهای دراماتیک، فرزانه سخت مورد تشویق قرار می‌گیرد و رویاهای شیرین خود را آغاز می‌کند.
یکی از تابو شکنانه‌ترین آثاری که فرزانه در آن به ایفای نقش پرداخت، فیلمی بود به نام "غیر از خدا هیچکس نبود".این فیلم که در سال ۱۳۵۲ به دست تهمینه میرمیرانی نوشته و ساخته شده بود، روایت داستان عشق نامتعارفی بود که فرزانه تاییدی و آهو خرمند به ایفای نقش آن‌ها می‌پرداختند. این فیلم توقیف شده و هرگز اکران نمی‌شود.از همین جا می‌توانیم چهره‌ای متفاوت برای شخصیت فرزانه تاییدی در نظر داشته باشیم.
استاد جلیل فرجاد که در سال‌های پیش از انقلاب در چند تئاتر با تاییدی همکاری داشت، درباره این بازیگر زن ایرانی می‌گوید: سال سوم دانشجویی، در دانشکده هنرهای دراماتیک، برای بازی در نمایشی حرفه‌ای به نام "آدم‌های ماشینی" به کارگردانی "عباس یوسفیانی" دعوت شدم. در آن نمایش من و چند تن از بازیگران تازه کار در کنار حرفه‌ای‌هایی چون: محمدعلی کشاورز، منوچهر فرید،مصطفی تاری، داریوش ایران‌نژاد بازی می‌کردیم. فرزانه تاییدی نیز از آن حرفه‌ای‌هایی بود که ستاره سینما نیز به شمار می‌رفت. در صحنه ما آدم‌های ماشینی بیدار می‌شدیم و من باید از بین آدم‌های ماشینی بیدار شده و به تاییدی نزدیک می‌شدم. برای من که از خانواده سنتی بودم، این سخت‌ترین کار بود! واقعا دست و پای خودم را گم کرده بودم و نمی‌دانستم دقیقا چیکار کنم و نکته دقیقا همین‌‌جا بود. تاییدی به من آموخت چگونه چگونه می‌شود بین زن مرد مِهر بود به پاکی و چگونه می‌توان حرفه‌ای بود تا یک تازه کار اعتماد به نفس بازی مقابل یک ستاره را پیدا کند. فرزانه تاییدی در ذهن من همیشه شکومند و زندست.
شجاع‌ترین زن سینمای ایران که به اندازه کافی دیده نشد
سال 1352 فرزانه تاییدی در فیلم "هشتمین روز" هفته بازی می‌کند. تاییدی در این فیلم متفاوت که نشان از تفاوت دیدگاه او در انتخاب نقش‌ها داشت، نقش زنی را ایفا کرد که مورد تعرض و آزار قرار گرفته است. این فیلم با بازی تاییدی دارای سکانس معناداری است که برای سینمای دهه50 بسیار تازه و متفاوت بود. بعد از تعرض به دختر داستان که تاییدی نقش آن را بازی می‌کند، او به خانه باز می‌گردد و طوری در وان حمام شروع به شستن خود می‌کند که به نظر می‌رسد می‌خواهد دست متجاوز را از خود کوتاه کند. در سینمایی که زن‌ها بعد از تجاوز یا خودکشی می‌کردند یا مردها انتقام آن‌ها را می‌گرفتند، تصویر زنی که تاییدی نقش آن را بازی می‌کرد، تصویری بسیار تابوشکنانه بود.
دو فیلم مهم کارنامه فرزانه تاییدی یعنی "خاک" و "سفر سنگ"ساخته مسعود کیمیایی کارگردان شناخته شده سینمای ایران است. استاد کیمیایی درباره تجربه همکاری خود با فرزانه تاییدی چنین می‌گوید: فرزانه تاییدی در گفته کوتاه من، یک هنرمند و بازیگر به شدت دانسته‌ای بود و اندازه‌های خود را به خوبی می‌دانست. تسلطی که به چهره خودش داشت، نگاه و گویشش خیلی خوب بودند. تاییدی در هر دو فیلم من نقش یک زن روستایی را بازی می‌کرد که این دو زن از نظر فکری و روحی بسیار باهم متفاوت بودند. اما این تفاوت چیزی از بازی خوب تاییدی کم نکرد.او سر صحنه چند بار بازیگری خودش را با خودش تمرین می‌کرد. فرزانه تاییدی همواره در ذهن من به عنوان یک بازیگر توانا، دانسته و به شدت متعهد ماندگار است.
سال 1356 تاییدی در فیلم واسطه‌ها به کارگردانی حسن محمدزاده بازی کرد که در نقش دختر جوانی به نام محترم ظاهر شد. واسطه‌ها نیز مثل بسیاری از فیلم‌های کارنامه تاییدی سعی داشت داستان متفاوتی از عاشقانه‌های مرسوم آن دوره را روایت کند و خود را از دیدگاه قالب جامعه دور سازد.عباس یاری درباره پشت صحنه این فیلم و سازکارهای فرزانه تاییدی به عنوان یک بازیگر، خاطراتی بیان می‌کند که بسیار شنیدنی‌ست:رفته بودم به پشت صحنه فیلم واسطه‌ها که در هنگام ساخت آن گفته می‌شد از لحاظ مضمون و قصه، فیلم متفاوتی خواهد بود. قراری هماهنگ شد برای روز جمعه در یک ساختمانی که محل فیلم برداری بود.وقتی از پله‌های این ساختمان بالا می‌رفتم، شاهد سرصدایی از جنس کلنجار و چالش کلامی بودم.وقتی رسیدم متوجه شدم خانم تاییدی مشغول بحث با آقای دل شکیب که یکی از تهیه کننده‌های فیلم بود و آقای محمدزاده هستند. خیلی متعرض بودند چرا که آقای دل‌شکیب اصرار داشت خانم تاییدی لباس بازتری برای این صحنه بپوشد. خانم تاییدی تا آخرین لحظه راضی به انجام این کار نشد و در آخر با حالت قهر، صحنه فیلم برداری را ترک کرد.
شجاع‌ترین زن سینمای ایران که به اندازه کافی دیده نشد
"میراث من جنون"فیلمی به نویسندگی و کارگردانی مهدی فخیم‌زاده آخرین فیلم فرزانه تاییدی در ایران بود.فرزانه تاییدی در این فیلم نیز چهره‌ای متفاوت از زنی هویتمند به نام گلی را نشان می‌دهد که برای رهایی از دست جنونی مردانه، خودش دست به کار شده و انتقام خودش را می‌گیرد.شخصیتی جسور درست مانند خود تاییدی که در نهایت با وجود تمام سختی‌ها حرف خود را به کرسی می‌نشاند.
لازم به ذکر است که فرزانه تاییدی آخرین هنرپیشه‌ای بود که حتی تا اواخر سال 59 که روی صحنه‌ی تاتر حاضر می‌شد، خودش برای خود پوششی خاص طراحی می‌کرد. کلاهی که موهایش را بپوشاند و شال گردنی که گردنش را مخفی کند.
بعد از انقلاب فرزانه تاییدی همچنان در اداره تاتر استخدام بود و همراه با بهروز به‌نژاد سعی بر روشن نگه داشتن چراغ تاتر داشت.تا اینکه روزی که به اداره تاتر رفته بود، متوجه تابلویی روی اعلانات شد که روی آن نوشته شده بود:از این تاریخ علی نصیریان و فرزانه تاییدی در این اداره سمتی ندارند! تنها چیزی که بعد از چندین بار مراجعه فرزانه تاییدی به اداره برای او حاصل شد، کاغذی بود که روی آن نوشته شده بود:خانم فرزانه تاییدی،شما مازاد بر احتیاج تشخیص داده شده‌اید و از این رو زین پس تمام حقوق و مزایای شما قطع خواهد شد.
هوشنگ گلمکانی، روزنامه نگار ایرانی درباره دو دیدار متفاوتش با فرزانه تاییدی چنین می‌گوید:من فزرانه تاییدی را فقط دوبار ملاقات کردم. یک بار در سال 56 که برای مصاحبه با مجله ستاره سینما به خانه او در خیابان شاهرود فردوسی رفتم با زنی متکی به نفس و قوی مواجه شدم. اما دومین ملاقات ما سال 63 در وزارت ارشاد بود. فرزانه تاییدی درست صندلی کنار من نشسته بود و چیزی که از او به یاد دارم این است که فرزانه تاییدی، بسیار پریشان بود. مدت‌ها بود به خودش نرسیده بود و خیلی حالت عجیبی داشت. نوع نگاهش شباهت زیادی به انسان‌های درهم شکسته داشت که بعدها با خواندن خاطراتش از آن دوران متوجه علت این درهم شکستی او شدم.
شجاع‌ترین زن سینمای ایران که به اندازه کافی دیده نشد
فرزانه تاییدی در یکی از خاطراتش می‌گوید:من هیچوقت در ایران صاحب خانه نبودم، بنابراین زمانی هم که انقلاب شد، چند سالی میشد که در آپارتمانی چهار اتاقه در خیابان شاه رضا نزدیک به میدان فردوسی زندگی می‌کردم. تنها خوبی و مزیتی که این آپارتمان برای من داشت، نزدیک بودن آن به اداره برنامه‌های تئاتر بود و اصلا به خاطر همین آن را اراده کرده بودم که صبح‌ها با یکی دو دقیقه پیاده روی سر وقت به تمرین‌های تئاتر برسم. با نفوذ برخی‌ها به تئاتر و متوقف شدن فعالیت‌های معمول،دیگر نزدیکی منزل به آنجا مزیتی نداشت.ولی یکی از مزایایی که از همان اول درباره این محل دوست داشتم این بود که از پنجره آشپزخانه و اتاق جانبی آن که با زاویه 90 درجه به آن وصل شده بود، اولین منظره‌ای که چشم را می‌گرفت، مرتفع‌ترین نقطه‌ی سلسه جبال البرز در شمال تهران بود.همان کوه بلند شکوهمندی که برای همه مردم تهران آشناست. همان تکه از کوه که همیشه با مقداری برف پوشیده است و با تغییر فصل مقدار برف نشسته بر کوه کم و زیاد می‌شود.هنوز وقتی چشمانم را می‌بندم نصویری از شکل و فرم البرز را می‌بینم.به راستی که دلم برایش تنگه است...
بعد از خروج تاییدی از ایران به همراه همسرش بهروز به‌نژاد، فعالیت هنری او و همسرش دوباره از نو آغاز شد. نمایش‌های آنها در لندن به روی صحنه می‌رفت و با استقبال زیادی رو به رو می‌شد. یکی از معروفت‌ترین نمایش‌های تاییدی بعد از خروج از ایران، نمایشی بود به نام دیوار چهارم که برداشتی از سفر تاییدی از ایران به لندن بود.
فرزانه تاییدی هیچوقت نخواست و نتوانست با چیزی که به آن اعتقاد ندارد کنار بیاید. او عاشقانه سینما را دوست داشت و خیلی کارش را جدی می‌گرفت و به قول خودش هرگز صحنه را خالی نمی‌کرد.همانطور که از ابتدای این مطلب متوجه شدید، تاییدی هنرمندی بود که سعی می‌کرد نقش‌های متفاوتی بازی کند تا در پس آن‌ها تصویرگر یک زن آزاد و مستقل با تمام مختصاتش باشد.او با استعداد بی‌نظیرش در بازیگری، اگر همه چیز خوب پیش می‌رفت،قطعا یکی از اسطوره‌های سینمای ایران تبدیل میشد و هرگز از یاد مردم ایران حذف نمی‌گشت.
این متن از پادکست «صدای خیال» متعلق به ماهنامه «فیلم امروز» برداشته شده است.

لقب مثبت هجده برای شهناز تهرانی، شهر را بهم ریخت

لقب مثبت هجده برای شهناز تهرانی، شهر را بهم ریخت
شهناز تهرانی که حالا ۶۸ سال سن دارد را قدیمی‌ترها با چند گانه «صمد» می‌شناسند.
برترین‌ها: شهناز تهرانی که حالا 68 سال سن دارد را قدیمی‌ترها با چند گانه «صمد» می‌شناسند و با بی‌شمار آثاری که در آن رقصنده و یا بازیگر بود، بعدتر و پس از مهاجرت به آمریکا و به طور دقیق‌تر لس‌آنجلس او با همراهی کاراکتری به نام «حُجی جون» روی آنتن افکار عمومی باقی ماند، اشاره داریم به آن سال‌ها که نوارهای ویدئویی رونق داشت و حتما در میان «طنین» و «جام جم» و آن به اصطلاح «شوها» بخشی هم شهناز تهرانی و حُجی جون بودند.
لقب مثبت هجده برای شهناز تهرانی، شهر را بهم ریخت
بعدتر و در سال‌های اخیر حضور او در برخی دورهمی‌های کشورهای ارزان‌تر و حاشیه ایران بعضا نام او را در اینستاگرام زنده نگه داشته بود. او حالا به واسطه یک اَکت سیاسی و واکنش لیلی گلستان به رسانه‌ها برگشته، لیلی گلستان را با ترجمه‌های معتبرش، گالری‌داری پرحاشیه‌اش و البته نَسَب خانوادگی‌اش به خاطر داریم، اینجا مروری کرده‌ایم بر چند نقد و نظر پیرامون جدل میان لیلی و شهناز، همراه باشید لطفا
نزهت بادی، منتقد سینما و تحلیل‌گر مسائل زنان نوشت: شهناز تهرانی، یکی از بازیگران سینمای ایران است که پس از انقلاب از ادامه فعالیتش منع شد و در نهایت وطنش را ترک کرد. او اخیرا وارد منازعه‌ای سیاسی شده و اعلام موضع کرده و لیلی گلستان زیر پست او در شبکه من و تو، کامنت گذاشته و او را "فاحشه" خطاب کرده است.
لقب مثبت هجده برای شهناز تهرانی، شهر را بهم ریخت
لیلی گلستان روسری‌اش را برمی‌دارد اما ذهن او غرق فضای دیگری است. هرچند او همواره به عنوان یکی از شمایل‌های زن روشنفکر معاصر به جامعه معرفی شده است و در پیشینه‌اش، ترجمه مهم‌ترین آثار ادبی را دارد اما هنوز نمی‌داند که سال‌هاست در جوامع مترقی کسی از لفظ "فاحشه" برای توهین و تحقیر زنی استفاده نمی‌کند، چه برسد برای یک زن بازیگر. او در کامنتش، شهناز تهرانی را مابه‌ازای ابتذال و فساد می‌داند و می‌نویسد "به عنوان یک زن باتجربه می‌توانم بگویم که این خانم حق ورود به این خیزش را ندارد". به راستی چطور زنی که در طول سال‌ها از حمایت برخوردار بوده و هرگز با محدودیتی در فعالیت‌های هنری‌اش روبرو نشده است، می‌تواند به زنی محروم از هنرش، اتهام آلودگی و فساد بزند؟
نیما حسنی‌نسب، منتقد و مدرس سینما نیز نوشت: با این‌که حد و قدِ فکر و‌جایگاه و اندازه‌ی واقعی لیلی گلستان را تا حدی می‌دانستم، باز هم باور نمی‌کنم چنین چیزهایی گفته و نوشته، یا اصلاً چنین یاوه‌های موهنی از ذهن و فکرش گذشته. به جِد و یقین باور و اصرار دارم که باید ریشه‌ی پوسیده‌ی این فکرها و نظرها درباره‌ی «زنان»را زد و این قدمِ اول و اول‌قدم در مسیر «زن زندگی آزادی» است… و در حیرتم از پیچیدگی و عجایبِ ذات بشر که گاهی حتی یک عمر مجاورت و همراهی با هنر و خلاقیت و تفکر و معاشرت و خویشاوندی با هنرمند و متفکر هم ذره‌ای تکانش نمی‌دهد و قدمی به طرف رشد راهش نمی‌برد و چه خوب که قرارِ دنیا هنوز بر این است که اگر حتی هفتاد سال پُز روشنفکری و هنر بدهی، ناگهان جایی با جمله‌ای همه چیز عین آفتاب صلاة ظهر روشن می‌شود. باید از لیلی گلستان بخواهیم توضیح بدهد، و پوزش بخواهد و عجالتاً - تا پیش از درمانِ چنین دیدگاهِ بیماری- از هنر و نمایش و انسان و اخلاق و نگاه مترقی چیزی نگوید.
لقب مثبت هجده برای شهناز تهرانی، شهر را بهم ریخت
بهناز اقبال، دبیر مجله فیلم امروز هم در یادداشتی درباره این کامنت نوشت: لیلی گلستان در زیر پست حمایتی شهناز تهرانی از یک چهره سیاسی، مینویسد فاحشه‌‌ها حق شرکت در این مسائل را ندارند. این کامنت برای منی که از جنس زن هستم عین سوت ممتد قطار، تیز و آزاردهنده است. پنج ماه پرتلاطم گذشته، در حالی که بغل گوشمان در وجود زنی که خودش را از قشر فرهیخته جامعه میداند و به واسطه پدرش سالها با روشنفکران زمانه برخورده کرده است نیز زن‌ستیزی در جریان است. فاحشه خطاب کردن زنان بخشی از فرهنگ ما شده است. برخی نیروها ما را فاحشه میخوانند، در فضای به اصطلاح فرهنگی هم باز هر کسی که رفتار و حرکاتش باب دلشان نیست فاحشه خطاب میکنند. اما ناراحت کننده این است که در تمام این سالها تنها مردان نبودند که بر جنسیت ما تاختند، ما زنان هم خودمان به هر بهانه‌ای بر وجود یکدیگر تازاندیم.
لقب مثبت هجده برای شهناز تهرانی، شهر را بهم ریخت
من کاری به گذشته و حال شهناز تهرانی ندارم ولی به عنوان یک زن از جواب دادنش بسیار لذت بردم. در او زنی را دیدم که برخلاف آنچه که فکرش را میکردم بسیار متین و با اصالت بدون حتی ذره‌ای زن‌ستیزی جواب لیلی گلستان را داد. لیلی گلستانی که البته پیش از این به فروغ فرخزاد هم تاخته بود و بدون این که اشتباهات ابراهیم گلستان، پدرش، را ببینند، یکطرفه به قاضی رفته بود و جمله‌هایش را اینگونه آغاز کرده بود: «دختر جوان بدبختی بود که محتاج همه چیز بود. محتاج پول، محتاج زندگی بهتر، محتاج کسی که بیاید و راه و چاه زندگی را نشانش بدهد و یکی را گیر آورده بود و چسبید به او!» این نگاه زن‌ستیزانه‌ لیلی گلستان، حرفهای زیادی برای ما دارد. حتی پست جدید او که ابراز کرده کامنتی که برای شهناز تهرانی گذاشته، در واقع کار او نبوده و شخص دیگری شیطنت کرده، چیزی از نگاه زن‌ستیزانه اش نمی‌کاهد، بلکه بیشتر بهانه‌ای به نظر می‌رسد برای رهایی از هجمه‌هایی که علیه‌ش شکل گرفته است. گذر دوران به ما نشان داد حضور در جمع‌های روشنفکری و به اصطلاح فرهیخته بودن دلیل محکمی نیست که از بینش انسانی برخوردار باشی و به دموکراسی و شعارهای مرسوم معتقد باشی. شهناز تهرانی شاید سالها هنرمند «کاباره‌ای» تلقی شده باشد ولی برخی مفاهیم را به واقع زیسته است و به آن بیشتر از هر کس دیگری تعهد دارد. خانم گلستان باید از او یاد بگیرد.

ماجرای حضور جنجالی دختر ایرانی در اتاق نخست‌وزیر اسپانیا

ماجرای حضور جنجالی دختر ایرانی در اتاق نخست‌وزیر اسپانیا
مشخصا ملاقات نخست‌وزیر اسپانیا با سارا خادم‌الشریعه که به‌تازگی از ایران مهاجرت کرده است، می‌تواند سرآغاز مسائلی تازه باشد؛ به‌ویژه اینکه پیش از این، دیدار یکی دیگر از ورزشکاران ایرانی با رئیس‌جمهور آلمان هم حسابی خبرساز شده بود
روزنامه شرق: ‌مهاجرت ساراسادات خادم‌الشریعه، دختر شماره یک شطرنج ایران، به اسپانیا با حواشی جدیدی همراه شده است. او که چند هفته قبل به‌عنوان یکی از نمایندگان ایران راهی مسابقات قهرمانی جهان در آلماتی قزاقستان شده بود، بدون حجاب در آن رقابت‌ها شرکت کرد تا زمزمه بازنگشتنش به ایران بیش از هر زمان دیگری به گوش برسد. بعد از اتمام همان رقابت‌ها بود که رسانه‌های اسپانیایی خبر دادند او به این کشور رفته و به همراه همسر و فرزند خردسالش در یکی از شهر‌های اسپانیا ساکن شده است.
ماجرای حضور جنجالی دختر ایرانی در اتاق نخست‌وزیر اسپانیا
آن روز‌ها شایعه جدیدتری هم به راه افتاد که سارا قصد پناهنده‌شدن به اسپانیا را دارد یا اینکه از آنجا که کشوری مثل فرانسه زودتر از بقیه به چنین مواردی تابعیت می‌دهد، ممکن است از این به بعد با پرچم فرانسه در رقابت‌های شطرنج کار کند. با وجود مطرح‌شدن چنین مواردی، خادم‌الشریعه با انتشار پستی اینستاگرامی خبر پناهنده‌شدنش را تکذیب کرد و گفت فقط به اسپانیا مهاجرت کرده و قصد پناهنده‌شدن ندارد. او از این گفت که یک روز حتما به ایران برمی‌گردد و تأکید کرد مهاجرتش ارتباطی با مسائل سیاسی نداشته است.
این موضوع دوم را در گفتگو با روزنامه «ال‌پائیس» اسپانیا هم مطرح و گفت بعد از تولد پسرش، سام، تصمیم گرفته‌اند به کشور دیگری مهاجرت کنند.
با وجود این و در شرایطی که سارا عنوان کرده مهاجرتش سیاسی نبوده، انتشار تصاویری از دیدار و شطرنج بازی‌کردن او با نخست‌وزیر اسپانیا خبرساز شده است. پدرو سانچز، نخست‌وزیر اسپانیا، یکی، دو روز قبل در کاخ مونکلوا سارا خادم‌الشریعه را ملاقات کرد و عنوان شده که آن‌ها در حاشیه همین مراسم درباره شرایط زنان در ایران گفت‌وگویی داشته‌اند. پدرو سانچز سپس در توییتی از اینکه سارا برایش الهام‌بخش است، چنین نوشت: «امروز از زنی که برایم الهام‌بخش است خیلی چیز‌ها یاد گرفتم. من تمام و کمال از زنان ورزشکار حمایت می‌کنم. شما سرمشقی هستید که به پاس خدماتتان جهان جای بهتری است».
ماجرای حضور جنجالی دختر ایرانی در اتاق نخست‌وزیر اسپانیا
جزئیات دیگری از این دیدار به بیرون درز نکرده، ولی مشخصا ملاقات نخست‌وزیر اسپانیا با سارا خادم‌الشریعه که به‌تازگی از ایران مهاجرت کرده است، می‌تواند سرآغاز مسائلی تازه باشد؛ به‌ویژه اینکه پیش از این، دیدار یکی دیگر از ورزشکاران ایرانی با رئیس‌جمهور آلمان هم حسابی خبرساز شده بود.
تقریبا یک ماه پیش بود که تصاویری از دیدار فوتبالیست قدیمی ایران که این روز‌ها در رسانه‌های خاص از او به‌عنوان اپوزیسیون نام می‌برند، با رئیس‌جمهور آلمان واکنش‌های تندوتیزی به همراه داشت. روزنامه اصولگرای تهران‌تایمز از این دیدار با تیتر «احمق و احمق‌تر» یاد کرد و سپس هم نوبت به سیدرسول موسوی، دستیار وزیر امور خارجه ایران، رسید تا از فرانک والتر اشتاین مایر، رئیس‌جمهوری آلمان، انتقاد‌های تندوتیزی کند. او با انتشار توییتی در این زمینه نوشت: «آن زمان که ارتش صدام در خاک ما بود، شهر‌ها را موشکباران و جبهه‌ها را بمباران شیمیایی می‌کرد و میلیشیا‌های منافق در شهر‌ها و روستا‌ها هزاران نفر از مردم عادی را به شهادت می‌رساندند، دشمنان این سرزمین چه غلطی کردند که الان بتوانند کاری کنند؟ با وارثان هیتلر و حامیان صدام به جایی نخواهید رسید».
آیت‌الله سید‌حسن عاملی، امام‌جمعه اردبیل هم همان روز‌ها در خطبه نماز جمعه خود از این اقدام دولت آلمان حسابی گلایه کرد و گفت: «زمانی دولت آلمان داعیه حکومت بر جهان را داشت و جنگ جهانی عظیمی را دوباره به راه انداخت، اما حالا آن‌قدر خوار و حقیر شده که رئیس‌جمهور آلمان با یک ایرانی که به‌طور مدام و روزانه به مقامات جمهوری اسلامی ناسزا می‌گوید، ملاقات کرده و عکس انداخته است. جای تأسف است که دولت آلمان با ملاقات با این شخص به طور استثنائی خود را پایین آورد. آن مرد اهانت‌گر اگر برای ملت و کشور خود تعصب و غیرتی داشت، حتما از رئیس‌جمهور آلمان می‌پرسید در زمان جنگ ایران و عراق سازمان ملل ۱۳۹ بار به آلمان تذکر داد و اعتراض کرد که مواد شیمیایی که شما به عراق و به صدام می‌دهید باعث کشتار اکراد می‌شود. در یک روز با مواد شیمیایی آلمان پنج هزار نفر کُرد در حلبچه کشته شدند. شما که به صدام کمک کردید که پنج هزار کرد را قتل عام بکند، چطور شده که حالا برای یک خانم کرد اشک تمساح می‌ریزید؟!».
ماجرای حضور جنجالی دختر ایرانی در اتاق نخست‌وزیر اسپانیا
برخلاف دیدار ماه اخیر، ملاقات تازه سارا خادم‌الشریعه با نخست‌وزیر اسپانیا واکنشی (تا زمان نگارش این مطلب) در پی نداشته که یکی از دلایلش می‌تواند رفتار‌های متفاوت سارا پیش و پس از مهاجرتش از ایران باشد. هرچند در این زمینه نمی‌توان به‌طور قطعی نظر داد.
گفتنی‌ست تصاویر اسلاید و متن این مطلب نیز از روزنامه شرق برداشته شده

دلیل مرگ این زن را به آیندگان نگویید، خجالت می‌کِشیم

دلیل مرگ این زن را به آیندگان نگویید، خجالت می‌کِشیم
گزارش «اعتماد» با جزئیاتی تازه از حادثه تلخ مرگ یک زن ۵۳ساله در شهرستان فنوج.
گزارش «اعتماد» با جزئیاتی تازه از حادثه تلخ مرگ یک زن ۵۳ساله در شهرستان فنوج:
این روزنامه نوشت: «ما تمام عمرمان را در «صف»های مختلف می‌گذرانیم. صف نان، صف بنزین، صف گاز، صف نفت و... سیستان و بلوچستان ته دنیاست و مردمانش هیچ امکاناتی ندارند.» اینها بخشی از صحبت‌های مردی است که خواهرش سه روز تمام در حال رفت و آمد به صف نفت بود و در آخر هم به خاطر «۸۰ لیتر نفت» که هرگز نصیبش نشد، جانش را از دست داد. درخصوص مرگ این زن گفته شده؛ او سابقه بیماری قلبی داشته اما باید گفت؛ استرس ناشی از این صف ناتمام و مشکلات زندگی منجر شد او سکته قلبی کند.
دلیل مرگ این زن را به آیندگان نگویید، خجالت می‌کِشیم
ماجرا از این قرار بود؛ صبح پنجشنبه ۶ بهمن ماه امسال، یک خانم حدودا ۵۳ ساله در «فنوج» استان سیستان و بلوچستان به علت استرس ناشی از مشاهده «صف دریافت سهمیه نفت» دچار «سکته قلبی» شد. پس از این حادثه او را به بیمارستان «ولیعصر» فنوج منتقل کردند اما او جانش را از دست داد.
برخی اهالی این شهرستان به این خبر واکنش‌های متعددی نشان دادند، اما عطاالله شه‌بخش معاون امنیتی و سیاسی فرماندار فنوج در مورد این خبر گفت: «ششم بهمن ماه یک بانوی فنوجی که برای دریافت سهمیه نفت به یکی از جایگاه‌ها مراجعه کرده بود بر اثر عارضه قلبی درگذشت. یکی از مشکلات شهرستان فنوج کمبود مراکز عرضه سوخت است. این کمبود باعث می‌شود عرضه سوخت به کندی انجام شود.»
یکی از پزشکان بیمارستان ولیعصر فنوج هم درباره این زن به «اعتماد» می‌گوید: «اگر چنانچه کسی دچار عارضه قلبی باشد نباید به‌ طور مداوم از خانه بیرون بیاید یا کارهای سنگین انجام دهد خصوصا در این فصل اما این زن با وجود عارضه قلبی که داشت در این شرایط قرار گرفت و در نتیجه سکته قلبی کرد. عملیات احیا هم برای بیمار در بخش اورژانس بیمارستان صورت گرفت اما خب فایده‌ای نداشت و پس از ۴۷ الی ۵۰ دقیقه بیمار هیچ واکنشی به احیای قلب نشان نداد و فوت کرد.»
حالا «اعتماد» با توجه به شرایط حاکم بر استان سیستان و بلوچستان خصوصا شهرستان فنوج و شرایط دشوار زندگی این زن گزارشی را براساس صحبت‌های برادر متوفی، مولوی‌الله بخش قاضی نایب امام جمعه شهرستان فنوج و یک منبع مطلع تنظیم کرده است.
هزار و یک جور فلاکت
عبدالوهاب نصرتی، برادر متوفی در مورد این حادثه به «اعتماد» می‌گوید: «ساعت ۷ صبح پنجشنبه بود. من هم خانه بودم. تلفنم زنگ خورد. پشت خط، یکی از همسایه‌های‌مان بود. خودش هم در همان صف نفت ایستاده بود به من گفت که خواهرتان حالش بد شده است. وقتی رسیدم به محل توزیع نفت، دیدم خواهرم روی زمین افتاده بود. خواهرم را به بیمارستان رساندیم اما متاسفانه تمام کرد. سه روز بود که برای گرفتن سهمیه نفت‌شان در صف بود و آخر هم نتوانست سهمیه نفت‌شان را بگیرد. بچه‌هایش ازدواج کردند و شوهرش هم برای کارگری به بندرعباس رفته بود. برای همین مجبور بود برای دریافت سهمیه نفت خودش اقدام کند.»
دلیل مرگ این زن را به آیندگان نگویید، خجالت می‌کِشیم
او در ادامه می‌گوید: «حدود هفت، هشت سال پیش خواهرم قلبش را عمل کرد. مشکل خاصی هم به لحاظ قلبی نداشت چون تحت درمان بود، اما آن روز به خاطر استرس و سرما قلبش می‌گیرد و سکته می‌کند. سه روز بود که برای دریافت سهمیه نفت به شرکت نفت می‌رفت اما نوبت به او نمی‌رسید. در این سه روز دبه‌هایی که با خود برده بود را پیش یکی از آشنایان گذاشته بود تا روز بعد آنها را بگیرد و دوباره وارد صف شود. روز حادثه وقتی صف طولانی را که می‌بیند حالش بد می‌شود و این اتفاق برایش می‌افتد. این مشکلاتی است که ما در شهرستان و استان داریم.»
او به چند سوالم پاسخ می‌دهد:
آیا شهرستان فنوج گازکشی نشده است؟
نه خانم گازمان کجا بود. برای گاز هم باید در صف بایستیم تا «کپسول گاز» را برای‌مان پر کنند. ما تمام عمرمان در این صف‌ها می‌گذرد؛ صف نان، صف گاز، صف بنزین، صف نفت و... که صف نفت از تمام صف‌های دیگر بدتر است.
برای دریافت سهمیه نفت چند ساعت در صف هستید؟
(او با تعجب می‌پرسد) چند ساعت؟ بگویید چند روز! فقط یکی، دو روز می‌رویم تا سهمیه‌مان را ثبت کنیم. بعد هم باید در صف بایستیم تا نوبت‌مان شود. همه این صف‌ها هم رقابتی است. هر چه زودتر برای گرفتن نوبت اقدام کنیم زودتر نوبت‌مان می‌شود.
دلیل مرگ این زن را به آیندگان نگویید، خجالت می‌کِشیم
سهمیه نفت هر خانواده چقدر است؟
تقریبا ۵۰ الی ۸۰ لیتر نفت می‌دهند، حتی اگر یک خانواده ۵ نفره هم باشد فرقی نمی‌کند و همین مقدار را می‌دهند. اگر خانواده سه نفره هم باشد این مقدار فرقی نمی‌کند. مثلا فصل پاییز و زمستان که می‌شود نهایت دو الی سه دفعه ۵۰ یا ۸۰ لیتر نفت به اهالی می‌دهند. همین فروش نفت هم «مافیایی» است. خودتان تا آخر حرفم را بگیرید. مثلا اگر من بخواهم سهمیه نفت خودم را در همان صف بفروشم ۱۵۰ الی ۲۰۰ هزار تومان است اما اگر سهمیه‌ام را بگیرم و در پیت نفت آماده بگذارم، بین ۳۰۰ الی ۵۰۰ هزار تومان می‌توانم آن را به مردم بفروشم. حقیقت نظارتی هم بر این موارد نمی‌شود.
بیشتر مشکلات مردم این شهرستان چیست؟
مشکلات مردم استان سیستان و بلوچستان مخصوصا شهرستان فنوج خیلی زیاد است. ما حتی برای درمان، بهداشت و تهیه دارو مشکل داریم. اینجا هزار و یک‌جور فلاکت داریم. خدا نکند شما بیایید اینجا را ببینید تعجب می‌کنید و با خودتان می‌گویید؛ اینها چگونه دارند زندگی می‌کنند. زندگی در اینجا انگار آخر دنیا است. امیدوارم حداقل این حادثه تلنگری باشد تا دوباره برای افراد دیگر رخ ندهد که به خاطر ۵۰ الی ۸۰ لیتر نفت در این سرما عمر یک نفر بر باد برود.
مولوی‌الله بخش قاضی، نایب‌ امام جمعه شهرستان فنوج هم درباره این خبر به «اعتماد» می‌گوید: «این خانم چندین سال پیش قلبش را عمل کرده بود. هر سه ماه هم برای درمان به کرمان می‌رفت و تحت نظر بود. آن روز هم حالش خوب بود اما چون وضعیت صف نفت را دید، سکته کرد.»
نان با طعم خاک
یک منبع مطلع هم در مورد مشکلات استان سیستان و بلوچستان به «اعتماد» می‌گوید: «خبر مربوط به این خانم در صف نفت را در فضای مجازی دیدم و آن را پیگیری کردم. این خانم حدود سه روز در رفت و آمد برای دریافت سهمیه نفتش در این صف بود. بار آخر ۷ صبح وقتی به آنجا مراجعه می‌کند و آن صف عظیم را می‌بیند دچار شوک می‌شود و سکته می‌کند. با این شرایطی که در استان حاکم است مسوولان رده بالای استان و مسوولان رده بالای کشوری هم مشکلات را بر گردن تحریم‌ها و... می‌اندازند. حالا بگذریم که سهل‌انگاری مدیر پخش فرآورده‌های نفتی هم در این حادثه بی‌تاثیر نبود.
دلیل مرگ این زن را به آیندگان نگویید، خجالت می‌کِشیم
توزیع سهمیه نفت در مناطق محروم از طریق استانداری‌ها به فرمانداری‌ها ابلاغ می‌شود و فرمانداری‌ها هم به کمیته‌های سوخت آن را ابلاغ می‌کنند و در یک بازه مشخص سهمیه را به مردم توزیع می‌کنند. این ماه به خاطر سردی هوا این سهمیه به تمام استان تعلق گرفت. شهرستان فنوج با توجه به اینکه جزو مناطق صعب‌العبور است گازکشی نشده برای همین بیشتر به سهمیه نفت نیاز دارند. خیلی از شهرستان‌های استان سیستان و بلوچستان مثل فنوج است. مثلا شهرستان راسک، چابهار، نیکشهر و سرباز که هنوز گازکشی نشده‌اند. این مناطق جزو مناطق کوهستانی هستند و مناطق صعب‌العبور زیاد دارند. یعنی روستایی‌هایی هم که جزو سهمیه نفت هستند مجبورند در این صف‌ها برای دریافت سهمیه‌شان بمانند. دیده شده که حدود یک هفته هم افراد در این صف‌ها آن‌هم به ‌طور شبانه‌روزی برای دریافت سهمیه ایستاده‌اند. مردم استان سیستان و بلوچستان برای دریافت همه‌ چیز باید در صف بایستند. از نان بگیرید تا تهیه دارو، بنزین، نفت و... تا الان مسوولان رده بالا هیچ نوع پیگیری در این باره نکرده‌اند و ما مثل دهه‌های ۴۰ و ۵۰ هنوز برای دریافت هر نوع چیزی در صف می‌ایستیم. گلایه‌مندی مردم در این استان از کمبود عرضه است یعنی چیزی عرضه نمی‌شود. ما تاکنون هیچ مسوولی را ندیدم که خودش در این صف‌ها ایستاده باشد حتی در صف نان، ولی مردم بدبخت هر روز در یک صفی حضور دارند. به مورد دیگر اشاره می‌کنم؛ برخی از منابع محلی اعلام کردند که در روستای «ملک‌آباد» شهرستان سرباز به خاطر صف نفت و دریافت سهمیه‌شان درگیری صورت گرفته و تیراندازی شده است. از این مشکلات در سیستان و بلوچستان زیاد است.»
او در ادامه می‌گوید: «چند وقت پیش هم مردم ایرانشهر تجربه خوردن نان با طعم خاک را داشتند. خاکی که با آرد قاطی شده بود. طرحی داده شده بود برای یارانه‌ای کردن نان‌ها و مردم می‌رفتند و کارت می‌کشیدند برای خرید نان با طعم خاک. بعد مراجعات زیادی به اورژانس برخی بیمارستان‌ها شد چون مردم حالشان بد شده بود و دچار مشکلات گوارشی شده بودند. پس از آن پیگیری کردند و متوجه شدند ۵۰درصد نان از خاک تشکیل شده بود. فرماندار ایرانشهر هم پس از مشکلات گوارشی که برای اهالی ایرانشهر به وجود آمده بود اعلام کرد که یکی از شرکت‌های مربوط به تهیه آرد «الک‌اش» خراب بوده و نتوانسته گندم را خوب الک کند بنابراین خاک وارد آرد گندم شده بود.»

این زن و مرد ایرانی در چند ساعت همه ایران را حسود کردند

این زن و مرد ایرانی در چند ساعت همه ایران را حسود کردند
گفت‌وگوی «شهروند آنلاین» دو مشتری بانک آینده که یک پیامک با ارقام نجومی شوکه شان کرد را در ادامه بخوانید.
مریم رضاخواه _ شهروند آنلاین: 404تریلیون و ۴۰ میلیارد و ۴۱۰ میلیون و ۶۴۰ هزار ریال؛ رقمی معادل ۱۳ برابر اختلاس ۳ هزار میلیاردی خاوری. پولی نجومی که این روزها میهمان حساب بعضی از مشتریان بانک آینده شده است. مشتریانی از شهرهای بیرجند، مشهد، شاهرود، همدان، کرمان و تهران. بانک آینده اعلام کرده این واریزی‌ها به دلیل خطای سیستمی به حساب دو مشتری بانک انتقال یافته است. یعنی تنها دو مشتری از کل کشور پیامک واریزی ۴هزار میلیارد تومانی را دریافت کرده‌اند.
این دو مشتری خوش‌شانس که نه، بی‌اقبال، چند ساعتی صفت ثروتمند بودن به زندگی‌اشان سنجاق شد. ۸۰۸ تریلیون ریال کل مبلغی است که به باور بانک به ۲ حساب مشتریان تهرانی و کرمانی انتقال یافته. آن روی سکه اما فیلم‌های کوتاهی در حال وایرال است که نشان می‌دهد تعداد مشتریان مولتی میلیاردر موقت بیش از دو نفر است. تنها در شهر کرمان، این پول‌های نجومی به حساب دو مشتری واریز شده. مشتریان این بانک در دیگر شهرهای کشور، تجربه داشتن ثروت بادآورده را داشته‌اند. تریلیون تریلیون پول سهم پول‌داران موقتی بود که ۴۴۰ هزار میلیارد، تنها چند ساعت مهمان حسابشان بوده است. آنها با انتشار موجودی ماورایی حساب‌های خود این کلاف سردرگم را پیچیده‌تر کرده‌اند.
رقم بزرگ، طولانی و عجیبی است؛ ۱۵ عدد کنار هم قرار گرفته‌اند تا عدد ۴۰۴ تریلیون و ۴۰ میلیارد و ۴۱۰ میلیون و ۶۴۰ هزار ریال را به مشتری نشان دهد. عدد ماورایی که مشتریان مولتی میلیاردر موقت بانک از خواندن رقم واریزی عاجزند.
«سوادم قد نداد.» این را حمیدرضا افکاری می‌گوید‌. مردی که در این روزها به همراه خواهر و خانواده‌اش استرس زیادی را متحمل شده است. از سوم بهمن ماه این رقم نجومی در حساب خواهرش جاخوش کرده.
نمی‌تواند برداشت کند هرچند تا تکلیف پول مشخص نشود هم قصد برداشت ندارد.
پیامک واریزی را وقتی دریافت کرد که برای زیارت به عراق رفته بود. «۱۰ روز از سفر خواهرم که همراه کاروان به عراق رفته بود، می‌گذشت. سه‌شنبه چهارم بهمن ماه روز آخر بود. در بین‌الحرمین پیامک واریز پول آمد.»
در شوک پول واریزی
خانم افکاری شوکه شده بود. از زوار می‌خواست تا رقم واریزی را بخوانند. هر کسی چیزی می‌گفت. ۴ میلیارد، ۴۰ میلیارد، شاید هم ۴۰۰ میلیارد.
«خواهرم استرس زیادی داشت. خود را به هتل می‌رساند. در فضای خارج از هتل اینترنت نداشت. به اینترنت که متصل می‌شود، متوجه رقم نجومی ۴۰۴ تریلیون و ۴۰ میلیارد و ۴۱۰ میلیون و ۶۴۰ هزار ریال می‌شود.»
حالا این روزها استرس و ترس، ابری شده است و بر خانواده افکاری می‌بارد. خواهر بزرگ‌تر یک مهدکودک دارد. پول‌های زیادی به حسابش واریز می‌شود اما این رقم را نه او دیده بوده و نه خانواده‌اش. خیلی زود با بانک تماس می‌گیرد.«گفتند اشتباه شده و این تنها یک عدد است.»
این پول از بدو ورود ترس و وحشت زیادی برای خانواده افکاری سوغات آورده. «خواهرم همان روز با اتوبوس کاروان به سمت کرمان آمد. حال طبیعی نداشت. در مسیر، چندین بار همسفرانش به او قرص آرامبخش دادند.»
تماس‌های تهدیدآمیز
باید برای سوالات ذهنی خود پاسخ درستی پیدا می‌‌کردند. ۱۰۰ میلیون از حسابش برداشت کرد. رقم، درست بود و این تنها یک عدد یا نماد نبود. «با برداشت از حساب خواهرم تماس‌های تهدید‌آمیز شروع شد.»
هویت آن‌سوی خط با گذشت ۵ روز هنوز نامشخص است‌.
لحنش تهدیدآمیز بود. «آدرس خانه و محل کارتون را داریم. حتی می‌دانیم سه بچه داری. پول برداشتی را به حساب برگردانید و دیگر پولی برداشت نکنید.» «غروب بود که حساب خواهرم مسدود شد. می‌خواستیم پول را به حساب برگردانیم اما مقامات امنیتی و قضایی مانع شدند تا تکلیف پول تریلیونی مشخص شود.»
حساب خانم افکاری درحالی مسدود شده است که حسابش پیش از واریز این رقم نجومی خالی نبوده و شهریه بچه‌های مهد، داخل حساب وجود داشته است.
شکایت از بانک
خانواده افکاری 100 میلیون پول برداشتی را صورت‌جلسه کرده‌اند و تحویل مقامات داده‌اند. از بانک شکایت دارند و شکایت کرده‌اند. با مقامات و مسئولان تماس گرفته‌اند.
افکاری‌ها پیگیر هستند تا منشاء واریز پول را پیدا کنند: «ما ندار نیستیم. خانواده ما مشکل مالی ندارد. خواهرم مهدکودکی دارد که گردش مالی‌اش در سال به یک میلیارد هم می‌رسد. امیدواریم این مبلغ به جایی برگردد که متعلق به خودش بوده است. ما برای پیگیری موضوع با وزارت اطلاعات تماس گرفتیم. اداره کل اطلاعات استان کرمان هم پیگیر موضوع است. همچنین پلیس امنیت اقتصادی نیروی انتظامی استان نیز در حال پیگیری هستند. نمایندگان کرمان در مجلس، دادستان استان و امام‌جمعه شهر همه پیگیرند تا منشاء پول پیدا شود.»
این زن و مرد ایرانی در چند ساعت همه ایران را حسود کردند
خطای سیستمی، علت واریزی‌های نجومی
صادقیان، مسئول ارتباط با رسانه بانک آینده اما نظر دیگری دارد: «این اتفاق به دلیل خطای سیستمی رخ داده است و عملا هیچ پولی جابه‌جا نشده و فقط پیامک واریز برای آن شخص ارسال شده است.»
او انتقال پول را توسط خانواده افکاری رد می‌کند و می‌گوید: «چنین چیزی وجود ندارد و همانطور که در سایت نیز اعلام کردیم، تنها یک خطای سیستمی بوده است.»
این در حالی است که در هفته‌های گذشته نیز به حساب 6 هزار مشتری بانک آینده نیز مبالغ مختلفی واریز و برداشت شده است. موضوعی که صادقیان آن را تایید می‌کند اما می‌گوید: «این اتفاق رخ داده ولی عدد آن 6 هزار نفر نیست. تعداد دقیق آن هنوز مشخص نیست و حتی این مسأله برای ما نیز مبهم بوده و اعداد مختلفی گفته می‌شود.»
این زن و مرد ایرانی در چند ساعت همه ایران را حسود کردند
ماجرای ۷ ساعت تریلیاردری جناب سروان
بانک آینده یک کرمانی دیگر را از این پول تریلیاردی بی‌نصیب نگذاشت، اما تنها 7 ساعت و 34 دقیقه این پول تریلیاردی میهمان حساب سیدحسین حسینی بود. ارتشی است و 41 سال دارد. حقوقش کفاف زندگی را نداده و شغل دوم دارد. «حقوقم سرسوزن این مبلغ هم نیست.»
دو بچه دارد. دختر و پسر 17 و 7 ساله، اما ذره‌ای از این پول را هم برای خود نخواست. ساعت یک بامداد دوم بهمن ماه بود پیامک واریزی بانک آینده روی گوشی‌اش نقش بست. «نتوانستم رقم واریزی را بخوانم با وجودی که کار آزاد هم می‌کنم و با اعداد و ارقام سر کار دارم. خیلی زیاد بود. همسرم هم کنارم نشسته بود. هر دو شوکه شدیم. می‌دانستیم این پول برای ما نیست. خوشحال نشدیم بیشتر نگران بودیم.»
پدر 41 ساله تا صبح بارها گوشی‌اش را چک کرد تا مطمئن شود پول در حسابش هست. «تا صبح نخوابیدم. خوابم نمی‌برد. خیلی مبهم بود. صبح که شد با رئیس بانک تماس گرفتم. موضوع را گفتم قرار شد بررسی کند. دو دقیقه نشد که پول از حسابم خارج شد. خیلی زود. خیلی راحت تریلیون‌تریلیون از حسابم کسر شد.»
در آن ۷ ساعتی که جناب سروان تریلیاردر که ثروتمندترین شهر بود، هیچ پولی برداشت نکرد.
«ریالی از پول را برداشت نکردم، با وجودی که خیلی راحت امکان برداشت میلیونی از پول وجود داشت.»
سروان حسینی که به‌صورت پاره‌وقت کارهای کامپیوتری می‌کند، می‌گوید: «در تمام آن مدتی که پول داخل حسابم بود هرگز فکر نکردم که می‌تواند این مبلغ نجومی، سهم من باشد.»
این زن و مرد ایرانی در چند ساعت همه ایران را حسود کردند
ادامه واریز مبالغ نجومی
تنها این دو مشتری بانک نبودند که حساب‌شان 15 عدد را در یک ردیف و کناربه‌کنار هم دیده است. پول تریلیاردی برای دیگر مشتریان بانک در شهرهای دیگر کشور هم ریخته شده است.
یکشنبه دوم بهمن ماه ۴۰ هزار میلیارد تومان به حساب شهروند تهرانی واریز شده است.
صبح چهارشنبه، پنجم بهمن هم، 40 هزار میلیارد تومان دیگر به حساب یک شهروند شاهرودی واریز شد. این شهروند شاهرودی بلافاصله بعد از دریافت پیامک واریزی، ماجرا را به مسئولان انتظامی و قضایی اطلاع می‌دهد.
بلافاصله حساب این مشتری بانک شاهرود هم مسدود و توقیف می‌شود. ماموران انتظامی و سیستم بانکی کشور در حال بررسی هستند تا منبع اصلی این پول را پیدا کنند، اما هنوز ابعاد این موضوع و همچنین دلیل واریز چنین پولی به حساب این مشتری مشخص نیست.
در ادامه ارسال پیامک واریز مبالغ میلیاردی به حساب مشتریان بانک آینده؛ شهروند بیرجندی نیز پیامکی با مبلغ ۴۰ هزار میلیاردی دریافت کرد و از حساب تریلیاردی بی‌نصیب نماند.
او هم شبانه تریلیون‌تریلیون پول به حسابش آمد اما با آغاز فعالیت بانکی در کشور، پول‌های بادآورده از حساب مرد بیرجندی خالی شدند.
شفاف‌سازی نشده
پس از آن بود که شهروندانی در همدان، مشهد و تهران نیز ادعای مشابهی را مطرح کردند و تصاویر واریزی‌های خود را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کردند.
نکته اینجاست که روشن نیست ماجرای عجیب این واریزی‌ها چیست. واریز 40 هزار میلیارد تومان به حساب برخی مشتریان با استناد به خطای فنی چیزی نیست که به سادگی بتوان از کنار آن عبور کرد. هنوز بانک موضع خود را در خصوص واریزی‌های نجومی شفاف نکرده است.

چهار زن مطرح سینمای ایران که به شدت جایشان خالی‌ست

چهار زن مطرح سینمای ایران که به شدت جایشان خالی‌ست
جشنواره فجر امسال کلی چهره تازه نفس دارد و البته کلی غایب بزرگ.
روزنامه هفت صبح: جشنواره فجر امسال کلی چهره تازه نفس دارد و البته کلی غایب بزرگ. درباره بازیگران زن سینمای ایران حرف می‌زنیم. و چهار چهره اول آنها
هدیه تهرانی
چهار زن مطرح سینمای ایران که به شدت جایشان خالی‌ست
یکی از عجیب‌ترین انتخابات بازیگری جشنواره فجر به سال 1378 بر می‌گردد. وقتی بازی درخشان نیکی کریمی در فیلم دو زن را رد کردند و لجوجانه جایزه را به هدیه تهرانی برای فیلم قرمز دادند. یکی از معمولی‌ترین نقش آفرینی‌های کارنامه هدیه تهرانی در فیلم جنجالی و عامه‌پسند فریدون جیرانی که به سختی می‌توان در هیچ لحظه‌ای از آن بارقه‌هایی از هنر خاص بازیگری را پیدا کرد. یک نمایش تیپیک مرسوم از خانم تهرانی با شلوار جین و پولیور سفید. او یک سال بعد با فیلم شوکران نشان داد که تازه به یک بازیگر تبدیل شده است. سیر پیشرفت او در فیلم سخت کاغذ بی‌خط هم قابل ردیابی است. در نقشی که سویه‌های کمیک و درام و سوررئال در کنار هم قرار داده شده‌اند. هدیه تهرانی در سال 1382 با شایســتگی و به خاطر بازی کم نظیرش در فیلم چهارشنبه سوری سیمرغ بلورین جشــنواره فجر را برای دومین بار به دســت آورد. تهرانی در دهه نود هم یکی دو درخشش ویژه بازیگری را تجربه کرد که مهمترین آن نقش بسیار سخت او در فیلم روزهای نارنجی بود که نشان از توان بالای او به عنوان یک بازیگر کهنه‌کار داشت.
نیکی کریمی
چهار زن مطرح سینمای ایران که به شدت جایشان خالی‌ست
نیکی کریمی در همــان دوران اولیه بازیگری‌اش یک بازی فوق‌العاده حســاس و ظریف در فیلم سارا انجام داد اما جشــنواره فجر درخشــش او را ندید. همان درخششی که موجب شد برای همین فیلم در جشنواره‌های سن سباستین و جشــنواره نانت جوایز بازیگری را به دســت بیاورد. یک ســال ممنوع‌الکاری او به خاطر شکایتی عجیب و پرونده‌ای عجیب‌تر در ارزشیابی معاونت سینمایی، او را کمی از تک و تا و درخشش دور کرد. پرونده سال‌های ابتدایی بازیگری او شامل عروس، سارا، بوی پیراهن یوسف، برج مینو، ردپای گرگ و همین‌طور پری در یک کلام خیره کننده هســتند. بازی او در فیلم دو زن به خاطر لجاجت یکی از اعضای هیات داوران نادیده انگاشته شد. مشهور است که این کارگردان نقشی را به او پیشنهاد کرد که کریمی جواب رد داد و در نهایت نقش به میترا حجار رسیده بود و حالا آقای کارگردان در هیات داوران انتقام خود از نیکی کریمی را گرفته بود. نیکی کریمی در سال 1380 هم یکی از بهترین بازی‌هایش را در فیلم نیمه پنهان به نمایش گذاشت که باز هم از سوی داوران دیده نشد. این اتفاقات موجب شد تا نیکی کریمی به سمت فیلم‌سازی روی بیاورد و بازیگری به دغدغه دوم او بدل شود تا این که بالاخره برای فیلم دیوانه از قفس پرید یک جایزه دیرهنگام بازیگری را به دست آورد. نیکی کریمی در سال‌های اخیر بازی درخشانی در چهارشنبه 19 اردیبهشت را در کارنامه خود دارد و البته با موفقیت فیلم آتابای به نظر می‌رســد او بیشــتر در حال کارگردانی باشد و گاه بازی در سریال‌های نمایش خانگی.
لیلا حاتمی
چهار زن مطرح سینمای ایران که به شدت جایشان خالی‌ست
لیلا حاتمی خیلی آرام در ســینمای ایــران بالا آمد. بازی احساسی، بیان موثر و چهره خاص او در سال‌های اولیه تحت‌الشــعاع پدر مرحومش علی حاتمی قرار داشت. بعد از موفقیت فیلم لیـلا، او با نقش‌آفرینی‌اش در فیلم شــیدا نظرها را به خود جلــب کرد. و بعد ارتفاع پســت از ابراهیم حاتمی‌کیا و تلاش جالب لیلا حاتمــی برای غوطه خوردن در کاراکتر یک زن خوزســتانی. با این حال گرفتاری‌های خانوادگی، لیلا حاتمی را در اوایل دهه هشتاد به بازیگری نه چندان جدی در سینمای ایران بدل ساخته بود تا این که از میانه دهه هشتاد او دوباره تلاش کرد به سطح اول سینمای ایران بازگردد. درخشش در فیلم هرشب تنهایی و بعد بازی متفاوت و تاثیرگــذارش در درام اجتماعی حمید نعمت‌الله یعنی فیلم بی‌پولی موجب شد تا حاتمی اولین سیمرغ خود را به دست بیاورد. او در دوره‌ای بیشتر توان خود را در فیلم‌های همسر(سابق ؟) و دوستانش یعنی فردین صاحب‌الزمانی و صفی یزدانیان گذاشت و فیلم‌هایی مثل پله آخر و چیزهایی هست که نمیدانی و در دنیای تو ساعت چند است. بازی در فیلم تحسین شده فروشنده هرچند نقش مهمی در کارنامه او نبود اما به شناخته شدن بیشــتر او در میان افکار عمومی جهان کمک کرد. در این میان بازی خاص او در فیلم من او را به لب خط قرمز نقش زنان در سینمای جمهوری اسلامی برد. او در اوایل دهه هشتاد هم یک بار حضور در لب مرز این خطوط قرمز را با بازی در نقش یک دختر زیبای خیابانی در تهران (که قلب و ذهنی حساس و روشــن دارد) به نمایش گذاشــته بود. در فیلم آب و آتش ساخته فریدون جیرانی. با این حال باز هم حمید نعمت‌الله بود که لیلا حاتمی را به یک جایزه بزرگ بازیگری رســاند. بازی در فیلم رگ خواب که یکی از ســخت‌ترین چالش‌های دوران بازیگری حاتمی بود و او با قدرت تمام از پس آن برآمد. در سال‌های اخیر و بعد از چند تجربه ناموفق او در سینمای خانگی (نهنگ آبی و شبکه مخفی زنان) و چند فیلم تجاری (مرد بدون سایه و ما همه با هم هستیم )همه منتظر دیدن بازی او در فیلم قاتل و وحشی هستند که شاید برای سومین بار لیلا را در لبه خطوط قرمز بازیگری زنان به نمایش بگذارد. بازیگر 50 ســاله سینمای ایران هنوز هم توان درخشــش در بالاترین سطح سینمای ایران را دارد. او همین حالا فیلم‌های پیر پسر ساخته اکتای براهنی، قاتل و وحشــی ســاخته حمید نعمت‌الله و نبودن ســاخته علی مصفا را آماده نمایش دارد و همین‌طور فیلم تصور ساخته علی بهراد.
ترانه علیدوستی
چهار زن مطرح سینمای ایران که به شدت جایشان خالی‌ست
ترانه علیدوستی 18 ساله بود که در فیلم من ترانه 15 سال دارم درخشید و آن قدر خوب بود که هیات داوران با کمال میل جایزه بازیگری جشنواره فجر را به او اختصاص دادند. آن هم در حالی که هدیه تهرانی به خاطر فیلم کاغذ بی خط و لیلا حاتمی برای فیلم ایستگاه متروک رقبای او بودند. بعد ازآن ترانه علیدوستی نقش‌های مهمی ایفا نکرد. در شهر زیبا و کنعان و چهارشــنبه‌سوری او زیر خط توان و انتظاری بود که در مورد او وجود داشت. این انتخاب‌های نامناسب او را به بازیگری در سطح دوم سینمای ایران بدل ساخته بود. حتی نقش آفرینی خوبش در فیلم تردید که او را نامزد سیمرغ بلورین جشنواره فجر کرد، در افکار عمومی تاثیر چندانی نداشــت. تا این که یک نقــش دوم در فیلم پرســتاره درباره الی و یک نقش اول تاثیرگذار و سخت در فیلم پذیرایی ساده او را از نردبان بازیگران سینمای ایران بالا کشید. ترانه برای فیلم پذیرایی ساده باز هم نامزد جایزه جشنواره فجر شد و سپس فیلم آسمان زرد کم عمق و بعد هم درخشش در سریال شهرزاد و فیلم فروشنده. در واقع بخش مهمی از درخشش ترانه علیدوستی در فیلم‌های اصغر فرهادی و مانی حقیقی بوده است. ترانه امسال می‌توانست با دو فیلم برادران لیال(سعید روستایی) و تفریق (مانی حقیقی) مدعی بزرگ کسب سیمرغ بلورین باشد که درگیری‌اش در اعتراضات پاییز 1401 و قبلش هم شیوه حضور پرآب و تابش در جشــنواره کن با فیلم برادران لیلا موجب شد تا او به عنوان یک متهم شناخته شود و بقیه داستان را که خودتان می‌دانید. ترانه علیدوستی مهم‌ترین دریغ بازیگران سینمای ایران در سال آینده خواهد بود. و همین طور در جشنواره فجر امسال.

این زن زیبای ایرانی ۵۰ سال است که سلطانِ قلب‌هاست

این زن زیبای ایرانی ۵۰ سال است که سلطانِ قلب‌هاست
این بار در این مطلب به سراغ بازیگری قدیمی می‌رویم که زندگی پر فراز و نشیبی را تجربه کرده است.
برترین‌ها: این بار در این مطلب به سراغ بازیگری قدیمی می‌رویم که زندگی پر فراز و نشیبی را تجربه کرده است. اگر درباره این بازیگر جستجو کرده باشید، حتما از زندیگی شخصی او اطلاعات کافی کسب نکرده و مصاحبه اختصاصی خاصی از او پیدا نکرده‌اید. یکی از زنان زیبای سینمای ایران که در لحظه‌ای تاریخی،تصمیم عجیبی گرفت و برای آن ایستادگی کرد. کسی که مهدی میثاقیه،تهیه‌کنند مشهور سینما، به او لقب "ژاندارک سینمای ایران" را داده بود! کسی که بیشتر از هر فیلمی او را با فیلم سلطان قلب‌ها میشناسیم. آذر شیوا،چهره‌ی اصلی این مطلب خواهد بود.زنی تنها،اما در میان جمع.
این زن زیبای ایرانی ۵۰ سال است که سلطانِ قلب‌هاست
آذر شیوا در خاطرات جسته گریخته خود درباره روزگار کودکی‌اش می‌گوید: از روز اول قسمت من این بود که یک خانواده‌ی متفرق داشته باشم. خانواده‌ای که از یک پدر،یک مادر و یک دختر که من بودم تشکیل شده بود. ولی همین جمع کوچک، با جبر طبیعت متفرق شد.
پدر آذر که یک پزشک باسواد بود، همواره دوست داشت او را در لباس پرستاری ببیند. البته آذر تحصیلات خود را تا دوره متوسطه بیشتر ادامه نداد و به رویاهای پدر نه گفت. خودش همیشه می‌گفت:تحصیل،من را خسته می‌کند! با این وجود آذر با گذشت چند سال شغل پرستاری را پیشه می‌کند و حتی بعد از بازنشستگی با افتخار آن را ادامه می‌دهد.
زندگی تراژیک آذر شیوا با ازدواج او آغاز شد. زمانی که شیوا عاشق پسر جوانی از خویشاوندانش می‌شود و با او از خانه‌ی پدری می‌گریزد. اما پسر جوان با بیکاری و اعتیاد وبال گردن شیوا می‌شود و زندگی او را سخت‌تر از قبل می‌کند.بعد از طلاق از همسر و بچه‌ای که در شکم داشته، به تک اتاقی در محقر کوچ می‌کند تا زندگی خود را در 16سالگی با تنها فرزندش یعنی "ماندانا" ادامه دهد.
کسی نمی‌داند به چه شکل و از کجا،اما اولین کسی که آذر شیوا را کشف می‌کند،"رفیع حالتی" بازیگر،مترجم،کارگردان و نویسنده بود.صدای جدی و خوب آذر شیوا باعث می‌شود او در 18سالگی کشف شده و وارد رادیو شود. قرار بود او در رادیو نمایش‌های رادیویی اجرا کند و کار دوبله برخی فیلم‌ها را نیز انجام دهد. سال 1340 زمان که شیوا 21 ساله بود، توسط "مجید محسنی" به سینما دعوت می‌شود و در فیلمی به کارگردانی و نویسندگی خود مید محسنی به نام"آهنگ دهکده" بازی می‌کند. این اولین حضور آذر شیوا روی پرده سینما بود و قرار بود با زیبایی‌اش پرده سینما را به تسخیر دربیاورد.
این زن زیبای ایرانی ۵۰ سال است که سلطانِ قلب‌هاست
او در اولین حضور خود در سینما نقش دختر روستایی به نام گلنار را بازی می‌کند که از بدو تولد تصمیم ازدواج او با یکی از پسرهای روستا گرفته شده است اما گلنار عاشق پسر دیگری می‌شود. این فیلم شروع کلیشه‌هایی بود که آذر شیوا با وجود تمام استعدادش برای چندسالی در آن گرفتار می‌شود.کلیشه‌ای از جنس زنان معصوم و مظلوم روستایی که معمولا زیر سایه مرده‌ها کار می‌کنند و از وود مستقلی برخوردار نیستند.
پایان این کلیشه‌ها برای آذر شیوا با بازی در فیلم "قهرمان قهرمانان" صورت گرفت.این فیلم به کارگردانی "سیامک یاسمی" در سال 1344 ساخته شد. بازیگر نقش مقابل شیوا محمدعلی فردین بود که این فیلم هردوی آنان را بیشتر از قبل در سینما معرفی کرد. این فیلم به نوع نسخه پیش درآمد فیلم "گنج قارون" بود که آذر شیوا در آن نقش دختر ثروتمند و مغرور را بازی می‌کرد. کوشش‌های شیوا برای عمق دادن به نقش‌ها چندان ثمربخش نبود اما با این حال نمی‌توان این مشکل را ضعف آذر شیوا بدانیم چراکه او بعدها استعدادش در بازیگری را ثابت می‌کند.
یکی از متفاوت‌ترین فیلم‌های آذر شیوا، فیلم "هنگامه" ساخته "ساموئل خاچیکیان" بود.این فیلم در سال 1347 ساخته شد و آذر شیوا در آن نقش یکی از دو خواهر خانواده پولدار به نام آذر را بازی می‌کند. خواهر کوچک‌تر خانواده یعنی هنگامه عاشق پسر سرایداری که بهروز وثوقی نقش آن را بازی می‌کند می‌شود اما به دلیل محدودیت‌های خانوادگی نمی‌تواند به وصال او برسد. نقشه‌ی آذر به عنوان خواهر عاقل‌تر این است که پسر سرایدار را عاشق خود کرده و او را برای همیشه از زندگی خواهرش دور کند اما کسی که در دام عشق گرفتار می‌شود،خود اوست. عینک در این فیلم یکی از اصلی‌ترین مشخصه‌های شخصیت آذر در فیلم است.او هرگاه عینک به چشم دارد خشک و جدی است و هرگاه عینکش را از صورت برمی‌دارد، به حالتی از شور و هیجان احساسی می‌رسد.ظرافت اجرای این دو بعد شخصیت آذر کار سختی بود که آذر شیوا به خوبی از پس آن برآمد و گام بزرگی در حرفه بازیگری برداشت.
استاد "نظام‌الدین کیایی" از صدا برداران قدیمی سینمای ایران درباره آذر شیوا چنین می‌گویند: اولین برخورد من با خانم آذر شیوا بسیار جالب بود. من پیش از این زمانی که در سوئیس زندگی می‌کردم،او را در فیلم "پرستوها به لانه برمی‌گردند" به عنوان یک بازیگر دیده بودم اما اولین مواجه‌ من با او در پشت صحنه فیلم هنگامه بسیار متفاوت بود. آذر شیوا این بار نه در جایگاه یک بازیگر بلکه به انواع یه خانم موجه در مقابل من ظاهر می‌شد. با اینکه او از شهرت،هنر و زیبایی بسیار زیادی برخوردار بود اما هیچوقت خود را به عنوان یکی بازیگر معرفی نمیکرد.هرگز نگاه از بالا به پایین نداشت.تمام دوستان او در آن زمان او را نه به عنوان یک بازیگر بلکه به عنوان یک انسان می‌شناختند.
این زن زیبای ایرانی ۵۰ سال است که سلطانِ قلب‌هاست
آذر شیوا خودش قوی‌تر از رولی بود که بازی می‌کرد. بدون آن که قیافه یا ژست خاصی داشته باشد شما را با شخصتی رو به رو می‌کرد که مجبور بودید به او احترام بگذارید. بعد از هرشرایطی که با آذر شیوا هم صحبت می‌شدید بعد از چند دقیقه فراموش می‌کردید که او یک بازیگر شناخته شده سینما است. حتی بعدها در سال 1350 در آن حرکت اعتراضی که در دانشگاه شروع به فروختن آدامس کرد هدفی بالاتر از بازیگری و سینما داشت. او به اعتراض برخواست که سینمایی که در هدف گیشه غرق شده است نجات دهد. آذر شیوا بازیگر چشم و دل سیر سینمای ایران بود که هرگز از زیبایی و شهرتش سواستفاده نکرد.
در سال 1347 آذر شیوا با بازی در فیلم "سلطان قلب‌ها" به ستاره بی‌بدیل سینمای ایران تبدیل شد. بعد از این فیلم محمدعلی فردین و آذر شیوا تبدیل به زو سینمای ایران می‌شوند. محمدعلی فردین از آذر شیوا چنین یاد می‌کند که رفتار جدی و خانمانه او در پشت صحنه زبان‌زد بود. در واقع شیوا شخصیت واقعی خود را به شخصیت‌هایی که نقششان را بازی می‌کرد تزریق می‌نمود. به عنوان مثال او هیچوقت حاضر به انجام صحنه‌هاس برهنه نشد و از بازی در بسیاری از سکانس‌ها دوری کرد. می‌توان گفت او همانطور که فکر می‌کرد عمل می‌نمود.
روسپی،ساخته "عباس شباویز" در سال 1348 دو فیلم مانده به پایان کارنامه هنری آذر شیوا بود که به خاطرش برنده پلاک طلایی بهترین بازیگر نقش اول زن شد. او همچنین برای بازی در این فیلم برنده جایزه سپاس بهترین بازیگر نقش اول زن شد که این جایزه مهر تاییدی بر جایگاه والای این بازیگر در سینمای ایران بود.
بعد از روسپی شیوا دو فیلم دیگر نیز بازی کرد."یاقوت سه چشم" و "درختان ایستاده می‌میرند" در سال 1350 ساخته "امیر شروان".شیوا در این فیلم نقش زن مسنی را بازی می‌کرد که در حال سپری کردن آخرین روزهای زندگی خود است و تنها آرزوی زندگی اش قبل از مرگ این است که با نوه خود ملاقاتی داشته باشد. او زمانی که می‌فهمد نوه‌اش در تصادف کشته شده تنها امید خود را برای زندگی از دست می‌دهد و با غم زیادی رو به رو می‌شود. برای آذر شیوا بازی کردن در نقش خانم‌هایی که چندین سال از خودش بزرگ‌تر بودن هیچ ترسی نداشت و او هرگز اصراری بر زیبا بودن در فیلم‌هایش نمی‌کرد.
این زن زیبای ایرانی ۵۰ سال است که سلطانِ قلب‌هاست
عصر روز چهارشنبه آذر ماه 1349، خانمی زیبا و خوش‌پوش، بساط آدامس و سیگار و بخت آزمایی فروشی خود را رو به روی دانشگاه تهران پهن می‌کند. در ابتدا کسی متوجه این خانم زیبا نمی‌شود اما بعد از مدتی همه متوجه می‌شوند دست فروش حاضر، ستاره سینمای ایران یعنی آذر شیواست. فردا صبح تیتر تمام روزنامه‌ها خبر از اعتراض بانوی بازیگری به شرایط فعلی سینمای ایران می‌دادند. این حرکت اعتراضی با واکنش‌های زیادی روبرو شد و اسم آذر شیوا را بر سر زبان‌ها انداخت.
زمانی که شیوا دست به این اعتراض عجیب می‌زند و به قول خودش بر سر سینمای ایران فریاد می‌کشد، موج نوع سینما و فیلمسازهای جوانش در مسیر جذابی قرارگرفته بودند اما از شانس بد شیوا، هیچکدام از آن‌ها به سمت شیوا نیامدند. انگار آذر شیوا چیزی که داشت را نمیخواست و چیزی که میخواست را پیدا نمی‌کرد. او یک بار گفته بود:کار دلخواه من سینماست ولی نمی‌توانم کاری کنم که حداقل خودم را ارضا کند. در واقع من در هیچ یک از فیلم‌هایی که بازی کردم خودم نبودم.
شیوا در جای دیگری گفته بود:یک آدم عاصی هرگز نمی‌تواند توبه کند، چون من همیشه به گناهان که مرتکب می‌شوم اعتقاد کامل دارم بنابراین باید عرض کنم هیچگاه از عقاید خودم عدول نخواهم کرد. من با سینمای ایران قهر خواهم بود.
این زن زیبای ایرانی ۵۰ سال است که سلطانِ قلب‌هاست
آذر شیوا به حرفش عمل کرد و چندسال پیش از انقلاب از ایران رفت و دیگر هرگز بازنگشت. او خاطرات خود از سینمای ایران را در همین خاک دفن کرد و راجع به آن‌ها با هیچکس سخن نگفت. آذر شیوا، تنهاتر از همیشه شد و دیگر هیچکس اسمی از او نشنید.
این متن از پادکست «صدای خیال» متعلق به ماهنامه «فیلم امروز» برداشته شده است.

متفاوت‌ترین زن ایرانی که مانندش را تا حالا ندیده‌اید

متفاوت‌ترین زن ایرانی که مانندش را تا حالا ندیده‌اید
روزنامه شهروند در گزارش امروز خود و در گفتگویی اختصاصی با تنها زن راهدار کشور به سختی‌های شغل او پرداخته که در ادامه می‌خوانید
روزنامه شهروند در گزارش امروز خود و در گفتگویی اختصاصی با تنها زن راهدار کشور به سختی‌های شغل او پرداخته که در ادامه می‌خوانید
تلفنش را که پاسخ می‌دهد احساس می‌کنی یک مرد پشت خط است. صدای کلفت و دورگه‌اش تو را به اشتباه می‌اندازد. شیرزن الیگودرزی که سال‌ها راننده کامیون بود، حالا در برف و کولاک زمستان الیگودرز سوار خودروی راهداری می‌شود و راه را برای بازماندگان در برف و کولاک باز می‌کند. حس خوب کمک‌کردن به دیگران تمام آن چیزی است که او از کارش می‌خواهد و حالا این حس را هر روز و هر ساعت تجربه می‌کند. از همان زمان که زنی باردار را از مرگ حتمی نجات داد، به شغلش افتخار می‌کند و می‌خواهد سال‌ها در این شغل باقی بماند.
متفاوت‌ترین زن ایرانی که مانندش را تا حالا ندیده‌اید
مهناز، دختر سبزه‌رو و پرجنب‌وجوشی بود که نه دلش عروسک می‌خواست و نه دوست‌داشت در آشپزخانه کنار مادر آشپزی کند. این کارها را به هفت خواهر دیگرش سپرده بود و خودش مدام در کوچه بازی می‌کرد. عاشق خانه و آرامش آن بود، اما این آرامش برای او کسل‌کننده بود. مهناز قالی‌باقی را از خواهرهای بزرگ‌ترش آموخته بود و در این کار حرفه‌ای شده بود، اما باز هم راضی‌اش نمی‌کرد و دوست داشت کاری بیشتر از این انجام دهد. آرزو داشت خلبان شود و همه شهرها را زیر پایش بگذارد. عاشق سفر بود. اما به قول «خودش نشد که بشود» و از خلبانی به ماشین راهداری رسید. دختر سبزه و شیرین داستان ما این را می‌دانست که آدم یک جا نشستن نیست. می‌دانست پر از انرژی است و رویاهای بلند در ذهنش می‌پروراند. می‌دانست انقدر با اراده هست که همه سختی‌ها را پشت‌سر بگذارد. گذشت زمان نیز به او ثابت کرد که زن روزهای سخت است.
قالی‌بافی کار من نبود
او قالی‌باف خوبی بود، اما می‌گوید: «قالی‌بافی شغل آبا و اجدادی ما است. ما بختیاری هستیم و زنان بختیاری نقش و تاروپود را خوب می‌شناسند. اما انگار دار قالی جای من نبود. آرزوهای بزرگ‌تری داشتم و باید به آنها می‌رسیدم.» با مهاجرت از روستا به الیگودرز، شرایط برای او فراهم می‌شود تا نخستین گام را برای تحقق رویاهایش بردارد. سال ۸۳ گواهینامه رانندگی می‌گیرد و به تعلیم رانندگی می‌پردازد، همزمان سوپرمارکتی راه‌اندازی می‌کند. او می‌گوید:‌ «برای نخستین‌بار در استان لرستان تاکسی تلفنی بانوان را راه‌اندازی و چند سالی کار ‌کردم. ده‌ها زن سرپرست خانوار با من کار می‌کردند و رزق‌وروزی حلال به خانه می‌بردند.» اما راه‌اندازی آژانس آغاز مشکلات دیگری است: «روزهای اول، آژانس بانوان برای مردم غریبه بود، مزاحم تلفنی داشتیم و برخی اذیت می‌کردند. از طرفی خودم ماشین نداشتم، به کمک فرماندار توانستم سال ۸۸ حدود ۵میلیون تومان وام بگیرم و پژو آر.دی بخرم. بعد از مدتی قدمی بزرگ‌تر برداشتم و موفق شدم با آموزش‌وپرورش برای سرویس مدارس قرارداد ببندم. این اتفاق خوبی در استان محل زندگی ما بود.»
متفاوت‌ترین زن ایرانی که مانندش را تا حالا ندیده‌اید
یک راه پرپیچ‌وخم
باید خودش را به خانواده ثابت می‌کرد و نشان می‌داد که زن می‌تواند پابه‌پای مرد کار و به دیگران کمک کند. او می‌خواست سخت‌ترین کارهای دنیا را امتحان و فعل خواستن را معنا کند. او توضیح می‌دهد: «بعد از مدتی تصمیم گرفتم شغلم را تغییر دهم. کامیون خریدم، اما همه مخالف بودند. مگر زن هم کامیون سوار می‌شود. فکر خراب‌شدن ماشین در جاده را کرده‌ای. فکر شب و جاده و خطرات آن را کرده‌ای؟ » اینها حرف‌هایی بود که مهناز گاه و بیگاه از این و آن می‌شنید، اما در تصمیمش خللی ایجاد نمی‌شد. تریلی خرید و حمل‌کننده گاز مایع شد. خطرناک‌ترین محلول قابل حمل. اما نه ترسید و نه پا پس کشید. می‌خواست به ‌خودش ثابت کند که می‌تواند این کار را انجام دهد. از بچگی رویایش این بود و اجازه نداد تبدیل به حسرت تمام عمرش شود. تصمیم گرفت به رویاهایش جامه عمل بپوشاند.
او در ادامه می‌گوید: «در شهر کوچک ما هنوز باورهای سنتی حاکم است، اما این مانع‌تراشی‌ها سد راهم نشد و شدم راننده جاده. نه اینکه راحت باشد، خیلی هم سخت بود. باید به همه نشان می‌دادم زن می‌تواند عفیف باشد، با حجاب باشد و مثل مرد کار کند و نان حلال به خانه ببرد. بعضی جاها با مشکل مواجه می‌شدم. ورودم به پالایشگاه‌ها داستان داشت. زن راه نمی‌دادند و گاهی می‌گفتند باید 24ساعت در صف بارگیری بمانم. من هم می‌گفتم خیالی نیست می‌مانم. همه چیز را به جان خریدم. وقت‌های آزادم روی قطعات ماشین کار می‌کردم تا آنها را بشناسم و اگر در جاده خراب شدند بدانم باید چه کنم. البته رانندگان جاده هم خیلی کمکم می‌کردند.» هشت سال راننده تریلر می‌شود. از این شهر به آن شهر سفر می‌کند و تمام جاده‌ها را زیر پایش می‌گذارد. آرزویش این‌بار در زمین محقق و مسافر جاده‌ها این بار با کامیون شد.
متفاوت‌ترین زن ایرانی که مانندش را تا حالا ندیده‌اید
راهداری شغلی که به او احساس رضایت داد
در 41سالگی کوله‌باری از تجربیات تلخ و شیرین را با خود حمل می‌کند. «خواهر و برادرهایم که ازدواج کردند و مادرم تنها شد، کامیون را فروختم تا پیش مادرم باشم. چندبار کار دفتری به من پیشنهاد شد، اما آدم پشت میز نشستن نبودم. روحم پر می‌زد برای جاده، از یک طرف هم نمی‌توانستم از خانه دور باشم. یاد آن روزها ناراحتم می‌کند. به فرمانداری رفتم. ابتدا من را به‌عنوان راننده نمی‌پذیرفتند، اما انقدر اصرار و دوندگی کردم تا به‌عنوان راننده در اداره راهداری الیگودرز جذب شدم.» مهناز بهرامی هم‌اکنون تنها راهدار زن در کشور است. زمستان‌ها برف‌روبی و راه را برای مسافران باز می‌کند و تابستان‌ها به لکه‌گیری و نصب علایم در جاده‌ها مشغول است.
این راننده عاشق شعر و آواز است و به‌نظرش موسیقی بختیاری دلنشین‌ترین نوای آواز را در همه دنیا دارد. حالا دیگر نه کسی به او می‌گوید این چه شغلی است که انتخاب کردی و نه از دیدن او در پشت کامیون تعجب می‌کند. وقتی در جاده می‌راند مردم از زن و مرد تشویقش می‌کنند، به‌خصوص خانم‌ها. موقعی هم که از کنارش عبور می‌کنند، برایش کف می‌زنند و اینها همه برای او دلگرم‌کننده است. مهناز به شغلی پا نهاد که نام مردانه را یدک می‌کشید، اما او به همه ثابت کرد که کار نشد ندارد. او معتقد است: «در دوره‌ای به سر می‌بریم که دیگر کار زنانه و مردانه معنا ندارد. زنان می‌توانند از عهده هر کاری که دوست دارند برآیند. زنان اگر کاری را انتخاب می‌کنند، حتما آن را ادامه دهند و مطمئن باشند که با پیگیری و توکل به خدا همه‌‌چیز ممکن است. در تمام دوران سختی، تنها پشتیبان و روزنه امیدم خدا بود و بالاخره موفق شدم.»
متفاوت‌ترین زن ایرانی که مانندش را تا حالا ندیده‌اید
هر روز برایم پر از خاطره است
باز کردن راه آن هم در زمستان‌ها سخت است، اما وقتی راه برای بیمار یا خانواده‌ای در راه مانده باز می‌شود، تمام خستگی‌ات برطرف می‌شود. این را مهناز می‌گوید و ادامه می‌دهد: «یک‌بار زنی باردار در روستایی زمان وضع حملش بود و باید به بیمارستان می‌رسید، اما راه بند آمده بود و نمی‌توانست از روستا حرکت کند. وقتی برای باز کردن راه رفتم، کار به سختی پیش می‌رفت. زن در میانه راه زایمان کرد و توانستم در وضع حملش به او کمک کنم. به هر سختی که بود راه را باز کردم و او را به بیمارستان رساندم. آن روز کاملا از خودم رضایت داشتم و احساس کردم همه سختی‌هایم به نتیجه رسیده است.»
او گواهینامه موتورش را هم گرفته است و در تابستان با آن به سرکار می‌رود. عاشق کارش است و می‌گوید: «در هر کاری وقتی بتوانی به دیگران کمک کنی و سختی و مشکلی را که برایشان پیش آمده، برطرف کنی، می‌توانی به انسان‌بودنت افتخار کنی. زمانی دوست داشتم خلبان شوم، بعد برای رفتن به شغل آتش‌نشانی امتحان دادم، اما برخی شرایطش را نداشتم و سپس راهداری را انتخاب کردم. مهم نیست چه کاری انجام می‌دهی، مهم این است که هر کاری که انجام می‌دهی، خدا و رضایت مردم برایت مهم باشد و در شغلت بهترین خودت باشی.